ع.رامک
ع.رامک
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

کودکی من ( گاری بولبرینگی )

بعد از کتک هائی که بخاطر مردم آزاری خورده بودیم ، مدتی بود کاری نمی کردیم و کم کم حوصله مان داشت سر میرفت که پسر عمه گفت : بچه ها بیایید یه چیزی درست کنیم.! همه با هم به زیر زمین رفتیم و در قسمت انباری هر چه بود بهم ریختیم و چهار عدد بولبرینگ کهنه مربوط به خودروی پدرم را یافتیم و قرار گذاشتیم یک گاری بولبرینگی خوب بسازیم .

سالها قبل چند بار گاری های متنوعی ساخته بودیم و به ساخت انواع گاری کفی ، سه چرخه فرمون دار و چهارچرخه و غیره واقف بودیم..این بار پس از کلی تق و توق و سرو صدا بالاخره ساده ترینِ آن، یعنی چهار چرخۀ یک نفره را ساختیم.

از آنجا که گاری یکنفره بود و ظرفیت حمل یک نفر را داشت تصمیم گرفتیم نوبتی سوار شویم.آنرا به خیابان ده متری جلوی منزل خودمان بردیم و یک نفر یک نفر سوار شدیم و هر بار یک نفر گاری را هل میداد . چند بار طول خیابان را بالا و پائین رفتیم تا نوبت به پسر عمه رسید شب شد.

با اینکه شب شده بود پسرعمه مصر بود سوار شود . همانطور که گفتم پسرعمه را "خِپِل" میگفتیم از بس که چاق و تپل بود..وقتی روی گاری نشست زورمان نمیرسید هل دهیم بنابر این همه با هم شروع به هل دادن کردیم . نقشۀ خیابانهای شهر در منطقۀ ما شطرنجی بود و تقاطع های هم عرض فراوانی داشت . همینطور که با سرعت گاری را هل میدادیم به یک تقاطع رسیدیم ناگهان متوجه شدیم یکنفر سوار بر موتور گازی از خیابان پهلوئی به سرعت نزدیک میشود و چون چراغ نداشت ما بچه ها دیر متوجه اش شدیم و او هم بخاطر تاریکی ما را به موقع ندید ترمز هم نداشت که در جا بایستد همینکه متوجۀ ما شد پاهایش را به زمین سُر داد تا بایستد و در همین حال فریاد زد : ای ای ای..! ما به صدای موتور و صدای فریاد او گاری را ول کردیم و پسرعمه با یک شیرجۀ جانانه از روی گاری پرید و خود را نجات داد اما موتور گازی از روی گاری که حالا خالی شده بود عبور کرد و تعادلش به هم خورد و در جوی آب سرنگون شد.

راکب موتور گازی که اکنون پخش زمین شده بود با آه و ناله در حالی که دست به کمر گرفته بود بلند شد و گفت : مگه کورین؟ سر چار راه نباید نیگا کنین؟پسرعمه که داشت خاکهای لباسش را می تکاند ناگهان مثل یک شیر خشمگین و عصبانی پرید و یقۀ موتوری را گرفت و با لحجۀ شیرین مشهدی گفت :" چیَه یَرَه؟ زِدی گاری بُربِرینگیمِه شِکِستی حالا دو غورت و نیمِتَم باقیَه ؟ اگه مورَم کوشتِه بودی راحت مِرِفتی؟

موتوری دید یک چیزی هم بدهکار شده با غرولند و خط و نشان موتورش را برداشت و پیاده راه افتاد.پسرعمه هم گاری که حالا از وسط به دو نیم شده بود را برداشت و با دندان غروچه و غر غرِ زیر لب به سمت خانه رفت و ما هم تکه های مانده از گاری را جمع کردیم و دنبالش روانه شدیم به خانه که رسیدیم پسرعمه وقتی دید برای گاری ناراحت هستیم بادی به غبغبش انداخت و گفت: در عوضش خوب حالشِه گِریفتُم.نِه..؟ ما هم همه با هم اداشو در آوردیم و در حالیکه سرمان را تکان میدادیم یک صدا گفتیم: نِه ..!

پسرعمهگاری بولبرینگیموتورگازیتقاطعتصادف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید