دیو ها تصمیم گرفتن بروند و با دختر حرف بزنندد ولی. بابت کارهایی که کردند خجالت میکشیدند.
اینکه چند سال او را در قصر زندانی کردند و یا هیچ اجازه ایی برای برقراری ارتباط با هم جنس هایی خودش بهش ندادن.
میترسیدند که کم بیارند میترسیدند که دختر برود می ترسیدند که به وظیفه خودشان عمل نکرده باشند.
بعد از بدر تولد دختر مادرش او را پیش دیو ها میگذارد چون فکر میکرد در قصر می تواند خوب زندگی کند فکر می کرد دختر می تواند در قصر به زندگی اش ادامه دهد.
مادر او را به دیو ها سپرد. نمی خواست دخترش به دنیایی ترسناک بیرون را برود ، ولی هیچ فکرش را نمی کرد دخترش شجاع تر و قوی تر از خودش باشد.
مادر نگران بود. اینکه نکند دختر من هم مثل خودم شود. نکند که یهو به دنیایی بیرون برود.
از دید مادر و دیو ها دنیایی بیرون ترسناک،تاریک، کشنده،بی عدالتی و نفرت انگیز بود.
ولی دختر بیرون را جایی زیبا،روشن و با مردمانی زیبا و مهربان میدید.
بنظر شما دنیایی بیرون کشنده هست و یا زیبا؟$
این داستان ادامه دارد...♡