سفرِ اسکندر به همراهیِ خضر به وادیِ ظلمات و جستوجوی آبِ حیات از بنمایههای پرتکرار و تعیینکنندهی ادبیاتِ فارسی است. به همین نمونه از هزاران، بسنده میکنم از سنایی:
گر نیابی خضروار آبِ حیات اندر ظُلَم
عیب ناید زان، تو در جُستن سکندروار باش! (دیوان سنایی غزنوی: ص ۳۱۰)
داستانِ آبِ حیات در رمانسِ اسکندر (Alexander Romance) آمده و در قدیمیترین منابعِ دورهی اسلامی از جمله تاریخ طبری هم بازگفته شدهاست. امّا شاهنامهی فردوسی و بسیاری از منابعِ دیگر دورهی اسلامی، میگویند خضر در این سفر همراهِ اسکندر بودهاست و در تاریکی مسیرش از اسکندر جدا شده و به آبِ حیات رسیده (رک: شاهنامه: بخشِ دوم، ۳۱۸-۳۱۹). آمدنِ خضر در داستانِ اسکندر، یکی از نتایجِ مطابقسازیِ روایتِ قرآن (سورهی کهف: ۶۰-۱۰۱) با رمانسِ اسکندر است (رک: Alexander the Great in the Persian Tradition: 124).
نظامی گنجهای در شرفنامه به شیوهای که نشاندهندهی تسلّطش بر منابع و خوانشِ بسیار تحلیلیِ اوست، تلاش کرده روایتِ قرآن را از رمانسِ اسکندر جدا کند. گویی وقتی شاعر متوجّهِ آمیختگیِ دو روایت شده، روایتهایی را که در آن خضر آب حیات مینوشد به ایرانیان و رومیان نسبت دادهاست، گرچه در حقیقت کارِ مسلمانان بودهاست.
نظامی سه روایتِ مختلف از داستانِ جستوجویِ آبِ حیات به دست میدهد. در روایتِ اوّل، که از «تاریخ دهقان» نقل میکند، همچون شاهنامه، خضر آب حیات مینوشد (رک: شرفنامه: ۴۸۳-۴۸۶). در روایت دوم که به «رومیان کهن» نسبت میدهد، میگوید الیاس همراهِ خضر بود. آن دو کنارِ چشمه مینشینند تا غذا بخورند، ماهیِ نمکسودی که برای خوردن دارند اتّفاقاً در آب میافتد و جان میگیرد. بدین ترتیب خضر و الیاس میفهمند که چشمهی آب حیات را یافتهاند (رک: همان: ۴۸۶). سپس شاعر در میانِ روایت دوم - چون جملهای معترضه - در سه بیت میگوید روایتِ «تاریخ تازی» گونهای دیگر است:
ز ماهی و آن آبِ گوهرفشان
دگر داد «تاریخ تازی» نشان
که بود آبِ حیوان دگر جایگاه
مجوسی و رومی غلط کرد راه
گر آبی است روشن در این تیره خاک
غلط کردنِ آبخوردش چه باک؟ (همان: ۴۸۶-۴۸۷)
که منظورش از مجوسی روایتِ اوّل و از رومی روایت دوم است. امّا در بیتِ بعد همان روایتِ منسوب به رومیانِ کهن را ادامه میدهد:
چو الیاس و خضر آبخور یافتند
از آن تشنگان روی برتافتند... (همان)
نظامی با انتسابِ روایتِ دوم به «رومیان کهن»، نشان میدهد که از قدمتِ بنمایهی ماهی نمکسود خبر داشتهاست.
در رمانسِ اسکندر میخوانیم که آشپزِ اسکندر، که آندرئاس نام دارد، وقتی ماهیِ نمکسودی را در چشمه میشوید، ماهی زنده میشود. او از آب مینوشد و کوزهای از آن پر میکند و به اسکندر نمیگوید ولی به دخترِ اسکندر میدهد. اسکندر وقتی قضیه را میفهمد، از حسادت، آشپز و دخترِ خود را مجازات میکند (The Greek Alexander Romance: 119-122). آیا الیاس در روایتِ اسلامی، مطابقسازیای با نامِ «آندرئاس» است؟
شاعر استقلالِ روایات را میپذیرد و یکی از سه تا را ترجیح نمیدهد (بر خلافِ سه روایتِ تولّدِ اسکندر که در آن، دو روایت را مردود میکند)، ولی با این تفکیک و انتسابِ سه روایت به ایرانی و رومی و عرب، به خوانندهاش توجّه میدهد که هر روایت ممکن است با روایتِ قرآن تعارضی داشته باشد.
در روایتِ قرآن از آبِ حیات، در «سورهی کهف»، به جای اسکندر، موسی آمدهاست:
و هنگامی که گفت موسی به جوان خویش نروم (دست برندارم) تا نرسم ملتقای (رسیدنگاه) دو دریا را یا راه سپرم هفتاد سال. (۶۰)
پس هنگامی که رسیدند مجمع (رسیدنگاه) آن دو را فراموش کردند ماهیِ خویش را تا برگرفت راهِ خویش در دریا شکافنده. (۶۱)
پس هنگامی که گذشتند گفت به جوان خور بیاور برای ما چاشت را همانا رسیدیم از سفر خویش این رنجی را. (۶۲)
گفت آیا دیدی گاهی که جای گرفتیم نزدیک آن سنگ همانا فراموش کردم ماهی را و فراموشم نکرد جز شیطان از آنکه به یاد آرمش و برگرفت راه خود را در دریا شگفت. (۶۳)
گفت این است آنچه میخواستیم پس بازگشتند بر جای پاهای خویش پیجویان. (۶۴)
تا یافتند بندهای از بندگان ما را که داده بودمش رحمتی را از نزدِ خود و آموخته بودیمش از نزد خود دانش را. (۶۵)
منابع:
قرآن، ترجمهی محمّدکاظم معزّی، ۱۳۳۷. انتشارات علمیّه اسلامیه.
دیوانِ سنایی غزنوی، ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی، به تصحیحِ محمّدتقی مدرّسِ رضوی، ۱۳۸۵. انتشارات سنایی.
شاهنامه، فردوسی، پیرایش جلال خالقی مطلق، ۱۳۹۴. سخن.
شرفنامه، نظامی گنجهای، به تصحیحِ ع. ع. علیزاده - ی. ا. برتلس، ۱۹۴۷. نشریات فرهنگستان جمهوری شوروی آذربایجان.
Alexander Romance, translated by R. Stoneman, 1991. Penguin.
Alexander the Great in the Persian Tradition, by Haila Manteghi, 2020. I.B.Tauris.
برای خواندنِ یادداشتهای دیگر به اینجا رجوع کنید.
نوشتهی محمّدرضا ضیغمی