این یادداشت را به دکتر احمد صدری، مترجمِ عزیزِ شاهنامه به انگلیسی، تقدیم میکنم.
داستان کشفِ آتش و بنیان گذاشتنِ جشنِ سَده در سه دستنوشتِ کهنِ شاهنامه یعنی فلورانس و لندن و بیروت هیچ کدام نیامدهاست. دکتر خالقیِ مطلق هم در ویرایشِ خود این داستان را در متن نیاورده.
این یکی از جاهایی است که بعضی از مخاطبانِ شاهنامهی دکتر خالقی را خیلی به مخالفت برانگیخته است.
البنداری در ترجمهی عربیِ خود این روایت را دارد و در بسیاری از نسخههای خطی هم هست. به نظرِ من، سبک و اسلوبِ ابیات با شاعریِ فردوسی هماهنگی دارد.
احتمالاً این ابیات در یکی از تحریرهای شاهنامه بوده و در تحریر دیگر نبوده است و این بود و نبود موجبِ آشفتگی در نسخهها شده.
با وجودِ آنکه این ابیات را سرودهی فردوسی میدانم، نیاوردنِ آنها در متن کارِ بسیار درستی بوده که دکتر خالقیِ مطلق کرده است، زیرا این کارِ او وفاداری به نسخهی اساسش (فلورانس) را نشان میدهد. با این حال، خودِ دکتر خالقیِ مطلق این ابیات را نه به سببِ وفاداری به اساس، بلکه از آن رو در متن نیاورده است که سرودهی فردوسی نمیداند (رک: یادداشتها).
آنچه دکتر خالقی دربارهی عدمِ انسجامِ ابیاتِ متن در صورتِ آوردنِ روایتِ کشفِ آتش میگوید، بیش از آنکه نشان دهد این بخش سرودهی فردوسی نیست، این نظر را که اینجا روایتهای تحریرهای مختلفِ شاعر به هم آمیخته است تقویت میکند.
به نظرم مسألهی اختلافِ تحریرها تا کنون در تصحیحِ شاهنامه چندان موردِ توجّه نبوده است که امیدوارم در مطالعاتِ آینده این کار آغاز شود.

متنِ داستان بر اساسِ چاپِ مسکو این است:
یکی روز شاهِ جهان سوی کوه
گذر کرد با چند کس همگروه
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیهرنگ و تیرهتن و تیزتاز
دو چشم از برِ سر چو دو چشمه خون
ز دودِ دهانش جهان تیرهگون
نگه کرد هوشنگِ باهوش و سنگ
گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ
به زورِ کیانی رهانید دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست
بر مد به سنگِ گران سنگِ خرد
همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دلِ سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار کُشته ولیکن ز راز
از این طبعِ سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پیشِ جهانآفرین
نیایش همیکرد و خواند آفرین
که او را فروغی چنین هدیه داد
همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغی است این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی
شب آمد برافروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نامِ آن جشنِ فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی از او یاد کرد