ویرگول
ورودثبت نام
Bardia
Bardia
Bardia
Bardia
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

شب‌پره

متنفر بود از پنجره‌ی بسته
می‌گرفت خلقش از فضای بسته
به رخت رفتن مردمی و در اتاقش را هم بسته
کنار می‌زد پرده، تا ببیند رخ مهتاب را
باز می‌کرد درب پنجره، حتی در سرمای زمستان
خیره به آسمان سیه شب، نبود خواب در چشمانش
او فرزند شب بود، مسیر پیدا می‌کرد درهمان عمق سیاهی
بال می‌رقصاند برای آزادی
نور می‌تاباند به تاریکی
شب‌پره‌ی غمگین زده
جز پرواز چیزی نمی‌خواست
او یقین داشت به شب پره‌گی
ولیکن باور نداشتند به پرواز او
آرزو داشت او
برای آزادی

۰
۰
Bardia
Bardia
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید