Bardia·۹ ماه پیشعشق؟برای اعتماد و خانهای امن، نیاز است آن کس که کوششی کند برایم، حتی کنم او را رهایش تو دانی که کردارم از بد نیّت نیست،دلم ظرفیتِ تحمل ندارد…
Bardia·۱ سال پیشپوچیدر کنج اتاقش نشسته با مغز و قلبی خالیپر کشیدهی روح از وجوداز دست رفته ای شوق جوانیبود آنجا یک نفرمیگفتند نامش پوچیستهمدم جدیدی بود، مگر…
Bardia·۱ سال پیششبپرهمتنفر بود از پنجرهی بستهمیگرفت خلقش از فضای بستهبه رخت رفتن مردمی و در اتاقش را هم بستهکنار میزد پرده، تا ببیند رخ مهتاب راباز میکرد در…
Bardia·۱ سال پیشمبارزچیز شگفت آوری برای گفتن ندارمبقدری نخوندم کتاب، تا بشم شخصیت داستانینبودم عالم، تا صحبت کنم از جهاننبودم نویسنده، تا خلق کنم شخصیتهانبودم…
Bardia·۱ سال پیشقطارصدای تلق تلق قطار روی ذهنم، نگاهم به طلوع، به قرمزیهاش که مثل گونههای مامان بود، به نارنجیهای پرتغالیش، به نوری که میخواستم سرمای وجودم…
Bardia·۲ سال پیشموریک عزیزموار از اینکه بعد مردنش دفنش کنن متنفر بود. میگفت:«خاک سنگینه، تاوان داره، خفگی میاره، هرچقدر که زندگی توشه حس بدی رو بهم میده. اگه حقیقت…
Bardia·۲ سال پیشتسخیر شیطانیه جایی از مراسم اشتباه پیش رفت. بهجای اینکه شیطان تو رو تسخیر کنه، تو اون رو تسخیر کردی.کل داستان از اونجایی شروع شد که تو انتقام میخوا…
Bardia·۲ سال پیش...«اگه من بمیرم ناراحت میشی؟»«تا اون موقع اونقدر ازت داستانها نوشتم که جاودانه باقی بمونی. میدونی چی میشه؟ اون داستانها بارها خونده می…
Bardia·۲ سال پیشبرای آزادی باید بمیریواران گفت:«تو دنیایی که آدماش از آب و غرق شدگی هراس دارن من ترجیح میدم آب جای خودش رو به هوا بده و ریههامو پرکنه، به اعماق برسم، سردی آب…
Bardia·۳ سال پیشدژاووبرام عجیب بود. بنظر نمیتونست اتفاقی باشه میتونست؟ درست بعد از اینکه نامهای به بردیا رو پست کردم بعدش رفتم سر جلسه. انشا بود. موضوعها رو…