Bardia
Bardia
خواندن ۱ دقیقه·۱۵ روز پیش

مبارز

چیز شگفت آوری برای گفتن ندارم
بقدری نخوندم کتاب، تا بشم شخصیت داستانی
نبودم عالم، تا صحبت کنم از جهان
نبودم نویسنده، تا خلق کنم شخصیت‌ها
نبودم خلاق تا عشق بازی کنم با کلمه‌ها
نوازنده نبودم برای رقصیدن انگشت‌هام رو تارهای تنِ ساز
پرنده نبودم برای بوسیدن آزادی و پرواز
رقصنده نبودم برای جدایی روح از تن
نقاش نبودم برای دادن رنگ به دنیای خاکستری
ناجی و قاتل نبودم برای دکتر بودن
نتونستم خاطرها رو نگه دارم با عکاسی
حتی ناخداهم نبودم
شاید می‌خواستم ناخدا باشم، که دریایی انتظارم رو بکشه و ستاره‌ها برام بوسه‌ها بفرستن. فکر می‌کردم رود‌خونه‌ای باشم، جایی دور افتاده، رودی که به خودش می‌جوشید.

اما شاید فقط مبارزی باشم
مبارزی برای یادگیری درد‌هایش

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید