حدود چهار سال پیش بود که من و علی باهم توی گپ تلگرام آشنا شدیم اون موقع ذهن جفتمون بشدت بچگانه رفتار میکرد سر یه بحث از قبل برنامه ریزی شده ما باهم وارد رابطه شدیم و باهم گپ زدیم اولش توپ جفتمون پر بود اما از اونجایی که علی سنش از من بیشتر بود کارش رو خیلی خوب و دقیقا پیش می برد... خب طبیعیه که ذهن درحال تکامل من که توی سن بلوغ به سر می برد با یه جمله خیلی معمولی زود تحت تاثیر قرار بگیره...
رابطه بر اساس چندتا چیز اساس و بنیاد پیدا می کنه
1_ محبت و عاطفه : منظور از محبت و عاطفه این هست که خواسته افراد از شروع یک رابطه حس دیده شدن و توجه باشد.
2 _ عاطفه و احساس نزدیکی جنسی : یعنی خواسته افراد برای شروع یک رابطه علاوه بر محبت بردن لذت جنسی از یک دیگر باشد.
3 _ رابطه جنسی : یعنی خواسته افراد از شروع رابطه فقط رفع نیاز برای یک دیگر و استفاده جنسی از یک دیگرباشد.
4 _ رابطه طولانی مدت : رابطه ای که افراد در آن موظف اند احساس مسئولیت داشته باشند و افراد به هم متعهد باشند.
خب برای شروع یک رابطه واقعی افراد باید این چنین جوانبی را بسنجند و متاسفانه باز هم به دلیل ذهن کودکانه ای که من و علی داشتیم هیچ کدوم از ما این جوانب سنجی ها رو انجام ندادیم و خیلی بی دلیل و منطق وارد یک رابطه ای که از نظر من عشق و از نظر علی فقط حس سرگرمی بود شدیم . یک رابطه اشتباه .....!
پایه و اساس دوم
خب یه رابطه باید بر اساس حد و مرز جلو بره... مثلا اینکه..
1_ اول رابطه افراد بیش از حد معمول بهم نزدیک نشن " از نظر روحی و وابستگی و از نظر جنسی".
2 _ دروغ توی رابطه وجود نداشته باشه.
3 _ یه سری هنجار شکنی و شوخی های بیش از حد توی رابطه حکم
فرما نباشه.......
و.....
و افراد وقتی یه چنین حریم هایی رو برای رابطه قاعل باشن و قاطعانه رفتار کنن باعث میشه که هم فرد مقابل حساب دیگه ای روی فرد مقابلش باز کنه و هم باعث میشه که افراد در هین رابطه با آسیب های کمتری سرشاخ بشن.
و این چیز ها رو من بعد از گذشت چهار سال رابطه ی اشتباه متوجه شدم و قطعا که طی همین چهار سال
رابطم با خانوادم به صفر رسیده , بشدت عصبی شدم , به افسردگی خیلی شدید دچار شدم وووو....
و طی این چهار ساله تمام عزت نفسم رو بخاطر یه پسر که حتی تاحالا ندیدمش زیر سوال بردم , چهار سال از زندگیم رو به بدترین نحو ممکن تباه کردم , رابطم رو با دوستام بهم زدم و از همه بدتر بخاطر علی من از جون خودم مایه گذاشتم تا به اون برسم اما آخرش فکر میکنید چیشد؟ منی که اینقدر بخاطرش سگدو زدم خودم به یه درجه از فهم رسیدم که دیدم هیچ دلیل قاطع و قانع کننده ای برای موندش پیش خودم ندارم و"توی تاریخ 1401/6/20رفتم پیویش و بهش گفتم که تو این مدت از همه چیزم برات گرو گذاشتم و ندیدی یعنی نخواستی که ببینی و الان فکر میکنم نه وقت فرصت دادن هست و نه گوش دادن به توضیحاتت الان بهترین زمان برای خداحافظی هست " و پیویش رو بلاک کردم .
رابطه شاید تو یه مقطعی از زمان برات بهترین لذت توی زندگیت باشه یا اینکه فکر کنی تنها دلیل برای زنده بودنت این هست که دوست پسر _ دوست دخترت رو توی زندگیت داری اما من اگر باز هم حق انتخاب داشتم و می توانستم به گذشته برگردم هیچ وقت هر روز و شب برای علی نامه نمی نوشتم هیچ وقت رابطم رو با دوستام و خانوادم بهم نمیزدم هیچ وقت اونقدر خودم رو بی ارزش نمی دونستم که جونمو برای کسی که هیچ موقع قرار نبوده نقشی توی زندگیم داشته باشه گرو بزارم ترجیح میدادم از نبودن دیگران و تنهایی بمیرم اما تهش مرگم برای خودمه مرگم با عزت نفس باشه نه یه خودکشی اونم برای مشکلی که اصلا مشکل نبود!......
تو توی رابطه خیلی لذت هارو تجربه میکنی و این بد نیست این بده که این لذت ها رو تو زمان درستش تجربه نکنی!(: