میگن مدیریت باید تو خون آدم باشه ولی راستش زیاد با این جمله موافق نیستم. یک مدیر خوب مثل یک پزشک(دکتر) خوب باید مدیریت رو هم علمی و هم تجربی یاد بگیره. اصطلاحا مدیریت اکتسابی هست نه ارثی...
پس کسی میتونه مدیر خوبی بشه که اول از همه ادعای مدیرت خونی نداشته باشه! مدیریت رو بره یاد بگیره و کم کم بر همه مسائل مسلط بشه.
دومین مورد چیه؟ یک مدیر خوب در محل کارش نباید با همه کارمندا یه جور رفتار کنه، نباید برای همه یه نسخه بپیچه. یکی رو شاید کاری به کاریش نداشته باشی خیلی عالی وظایفش رو انجام بده، فرد دیگر رو هی باید ازش گزارش بخوای و بهش گیر بدی تا کار رو ببره جلو. یکی شاید تشنه پیشرفت باشه و باید بهش میدون بدی، فرد دیگه کارمند طور و روی یک خط ثابت باشه و یک زندگی عادی دل خواهش باشه...
پس حالا شاید بهتر درک کنیم که چرا یه مدیر خوب باید مثل یک پزشک خوب باشه. چرا باید بتونه در هر شرایطی و برای هرکس یه نسخه بچینه، حتی برای خودش! کجا باید صمیمیت به خرج بده و کجا جدیت و داد و فریاد.
نکته آخر که میخوام براتون بگم و اتفاقا در ایران خودمون خیلی رایج هست اینه که مدیر خوب باید حرف همه رو بشنوه، حرف همه... ولی فقط از یه نفر حرف شنوی نداشته باشه، چون دیگه خودش مدیر نیست و اونی که دائم در گوشش مناجات میکنه مدیره. مدیر در سایه که میگن همینه!
چقدر مدیر مدیر کردیم(:
راستی... من این موارد رو با مدیرم درمیون گذاشتم، شما چی؟