وقتی یونا به هوش اومد دیده تویه اتاق است یهو یکی در اتاق رو زد

خدمتکار: میتونم بیام تو
یونا: چی ها اره میتونید بیاین تو
خدمتکار: صبح بخیر خانم ارباب گفتن اماده شین و بیان سرمیز صبحانه
یونا: ها باشه
خدمتکار: با اجازه خانم
یونا بعد از اینکه خدمتکار رفت کنار تخت یه جفت لباس بودن یونا رفت و اون لباس هارو پوشید و بعد رفت طبقه پایین دید که سه تا پسر و یه دختر که انگار پنج سالش بود سر میز نشستن
اقای دیمون: صبح بخیر یونا
یونا: صبح شماهم بخیر
اقای دیمون: بیا اینجا کنارم بشین
یونا: باشه
بعد یونا اهسته رفت کنار اقای دیمون«پدرش» نشست کنارشم یه پسره با موهای مشکی لخت وچشم های سیاه قد بلند بود
اقای دیمون: دخترم یونا
یونا: بله
اقای دیمون: هنوز تو رو با اینا آشنا نکردم درسته
یونا: بله
اقای دیمون: اونی که جلوته برادر بزرگته لیام19سالشه فکر کنم یه سال فقط ازت بزرگتره و اونی که کناره لیامه برادر کوچیکته هنری 17سالشه و اونم خواهرته آلیس ــه
یونا«ذهن خودش» همشون خوشگلن باور نکردنی برادر بزرگم موهاش خرمای بود با چشای سبز و برادر کوچیکم موهاش طلایی چشماشم سبز بودن و خواهرم خیلی نازه چشمای اونم سبزه موهاش قهوی خیلی کیوته ولی وایسا اینی که کنارم نشسته کی
اقای دیمون: ها راستی اونی کنارت نشسته ایلیا اون نوه رییس مافیاست. و نامزدت
یونا: چی؟ یعنی چی که نامزدمه
اقای دیمون: وقتی کوچیک بودین باهم نامزد شدین و قرار شد که وقتی رفتی دانشگاه ازدواج کنید
یونا: ولی من من تازه باهاش اشنا شدم
اقای دیمون: یه سال برای رفتن به دانشگاه مونده پس تا اون موقعه میتونی باهاش خوب اشنا شید مگه نه ایلیا
ایلیا با یه پوز خند گفت: اره تا اون موقع خوب باهم جور میشیم
یونا«ذهنش» هیچی نداشتم بگم و بعد گفت بیاید صبحانمون رو بخوریم منم با سر تکون دادن گفت باشه
ایلیا«ذهنش» این دختر جالبیه دقیقا مثل من چشماش سیاه و موهاش مشکی لخته
بعد از تموم کردن صبحانه اقای دیمون«پدر یونا» گفت: چند تا کار دارم یونا
یونا: بله
اقای دیمون: تو با برادرات برو هرچی که لازمت شد بخر فردا مدرسه ات باز میشن حتما چیزی لازمت میشه
یونا: باشه پدر
بعد از رفتن اقای دیمون خدمتکارا اومدن میز رو جم کنن
لیام: یونا اکه کاری نداری الان میبرمت واسه خرید
هنری: منم باهاتون میام شاید بیشتر با خواهرمون آشنا شدیم
لیام: باشه. ایلیا تو باهامون میای
ایلیا: امروز نمی تونم چندتا کار دارم من باید بهشون برسم
لیام: باشه
ادامه دارد...