ویرگول
ورودثبت نام
فریبرز رسولی
فریبرز رسولیفریبرزرسولی دبیر رسمی آموزش و پرورش مدیربزرگسالان آموزش ازراه دور معلم ۴۵ ساله اصلیت خلخال ساکن سراسیاب ملارد علاقمند به خاطره نویسی
فریبرز رسولی
فریبرز رسولی
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

پرتقال‌های ترسناک!

شب هفدهم ۱۴۰۳، در حالی که ۴۵ سال دارم و ساکن سراسیاب هستم، این خاطره را برایتان می‌نویسم.آن سال‌ها، احتمالاً ۱۳۶۷ یا کمی قبل‌تر، هنوز به شهریار و ملارد مهاجرت نکرده بودیم و در روستای خانقاه بفراجرد زندگی می‌کردیم. بابا که در کار ساختمان بود، معمولاً برای کار به تهران می‌رفت و چند ماه یک‌بار به خانه برمی‌گشت. هر بار که می‌آمد، از تهران چیزهایی تازه و جالب برای خانه می‌آورد.یک شب، بابا بعد از ماه‌ها دوری به خانه برگشته بود. خسته و کوفته روی رختخوابش افتاد و خوابید. اما کنجکاوی مادر بیدار بود!"ببینیم این بار چی آورده..."مادر آرام رفت سراغ کیسه‌ای که بابا از تهران آورده بود. دستش را داخل برد و چند تا پرتقال درشت و آبدار بیرون آورد. پرتقال‌ها رنگ‌وروی جذابی داشتند، اما کسی نمی‌دانست که این بار یک اتفاق عجیب در راه است!مادر با چاقو یکی از پرتقال‌ها را شکافت و...وحشت زده عقب پرید!داخل پرتقال، لکه‌هایی قرمز، مثل خون دیده می‌شد! برای مادر که تا آن روز چیزی به اسم "پرتقال خونی" ندیده بود، این یک صحنه وحشتناک بود."وای خدایا! این چیه؟!"مادر فکر کرد که این پرتقال‌ها خراب یا آلوده شده‌اند. بدون معطلی، همه‌شان را در سطل آشغال انداخت!صبح روز بعد، بابا وقتی از خواب بیدار شد و دنبال پرتقال‌ها گشت، با تعجب پرسید:"اون پرتقالایی که آورده بودم، کو؟"مادر با دلخوری گفت:"همشون خراب بودن! همشون خون داشت، انداختمشون دور!"بابا لحظه‌ای ساکت شد، بعد بلند خندید!"ای وای زن! اون پرتقال خونی بود! یه نوع میوه است، خون نیست!"همه ما که گوش می‌دادیم، چشمانمان از تعجب گرد شده بود! آن روز، برای اولین بار فهمیدیم که پرتقال هم می‌تواند قرمز باشد، بدون اینکه خراب یا ترسناک باشد!این خاطره سال‌ها بعد، وقتی دیگر پرتقال خونی برایمان عادی شده بود، تبدیل به یکی از خاطرات بامزه و فراموش‌نشدنی خانواده شد!

پایان

مادر
۲
۰
فریبرز رسولی
فریبرز رسولی
فریبرزرسولی دبیر رسمی آموزش و پرورش مدیربزرگسالان آموزش ازراه دور معلم ۴۵ ساله اصلیت خلخال ساکن سراسیاب ملارد علاقمند به خاطره نویسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید