شب نبود اما
پسرک نمیتونست ببینه
از وقتی خورشیدش گم شد پشت ابر ، چشماش ندید
گیج و کور
پاهاش لغزید و افتاد تو اقیانوس خیال
روحِ سنگینش کشیدِش پایین
پایین تر و پایین تر
یادِ خاطراتِ مزرعه های مرده خونه پدربزرگ
تا هوایِ ابریِ شهرش اما
خورشید نبود و پسرک مهمونِ شهر سایه ؛
خوابش رو دیده بودم ، پسرکی که چشم نداشت ، نداشتم
پایین تر و پایین تر
گرمایِ آغوشِ دریای وهم شاید ،
نه
پایین تر و پایین تر
مثلِ بغضِ مونده تو سینه پسرک
سرمای دستام زمستون رو فریاد میزنن
زمستونی که همراه پسرک بود
تو قدم زَدَنایِ کوچه تنهایی
موقع لرزیدن
زیر بارون و سوزِ نسیم
به وقتِ تمنایِ نفس
به وقت نگاه های شکسته به ماه
به وقت آوازِ خَش دار
برایِ چشم هایی که بریده شد
خوابش رو دیدم