هیدن
هیدن
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

کور

شب نبود اما
پسرک نمیتونست ببینه
از وقتی خورشیدش گم شد پشت ابر ، چشماش ندید
گیج و کور
پاهاش لغزید و افتاد تو اقیانوس خیال
روحِ سنگینش کشیدِش پایین
پایین تر و پایین تر
یادِ خاطراتِ مزرعه های مرده خونه پدربزرگ
تا هوایِ ابریِ شهرش اما
خورشید نبود و پسرک مهمونِ شهر سایه ؛
خوابش رو دیده بودم ، پسرکی که چشم نداشت ، نداشتم
پایین تر و پایین تر
گرمایِ آغوشِ دریای وهم شاید ،
نه
پایین تر و پایین تر
مثلِ بغضِ مونده تو سینه‌ پسرک
سرمای دستام زمستون رو فریاد میزنن
زمستونی که همراه پسرک بود
تو قدم زَدَنایِ کوچه تنهایی
موقع لرزیدن
زیر بارون و سوزِ نسیم
به وقتِ تمنایِ نفس
به وقت نگاه های شکسته به ماه
به وقت آوازِ خَش دار
برایِ چشم هایی که بریده شد
خوابش رو دیدم



برفسرمازمستون
جک سابق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید