در تلاش برای نوشتن
در تلاش برای نوشتن
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

برای کتاب خوان‌ها و چیزهایی که عذابشان می‌دهد

ذهن انسان دریایی‌ست از ایده‌ها که نویسندگان قهار آنان را شکار و به تحریر درمی‌آورند
ذهن انسان دریایی‌ست از ایده‌ها که نویسندگان قهار آنان را شکار و به تحریر درمی‌آورند


اگر قرار بود لیستی از چیزهایی که کتابخوان‌ها را عذاب می‌دهد داشته باشیم قطعا می‌توانستید در اول لیست کلمه"اسپویلرا"(افرادی که داستان رو لو میدن) را که با خودکار قرمز نوشته شده است ببنید! با قاطعیت می‌توانم بگویم که این برای فیلم باز‌ها،سریال بازها و اتاکو ها هم صادقه!

می‌شه گفت همه از اینکه یه نفر براشون اتفاقای مهم داستانو لو بده و کیف خوندنش رو از بین ببره بدشون میاد، ولی خب باز هم خیلی ها با اینکه میدونن قراره اسپویل بشن باز هم نمیتونن جلوی کنجکاویشون رو بگیرن و بعد از اینکه اسپویل شدن تنها کاری که میتونن بکنن دندن قروچه کردن و دشنام دادن خود گذشتشونه که به اسپویلا گوش داده.

در جایگاه دوم لیست، عبارتی نوشته شده که با اینکه قرمز نوشته نشده بود ولی زیرش خط کشیده شده بود و معلوم خیلی مورد تنفره کتاب‌خوان هاست!

"داستان ترجمه شده با نسخه اصلی فرق داره"

آه...این ترجمه‌های لعنتی!

این حتی از اینکه بد ترجمه بشه هم بدتره! البته که"ترجمه بد" هم داخل لیسته ولی حتی اگه بد ترجمه بشه لااقل میتونیم متوجه کلیت داستان بشیم...ولی لیعنتیا چرا کلا خط‌ داستانی رو عوض میکنین؟ حاضرم شرط ببندم اگه نویسنده میتونست بخونتش باور نمیکرد این کتاب خودش باشه!!

مورد سوم لیست یه کلمه بود، و چندتا قطره خشک شده هم کنارش بود، به نظر میاد خیلی سرش عذاب کشیدن.

"سانسور"

خب همونطور که همتون درجریانید کشور ما یه کشور اسلامیه و به هر حال باید یه سری حدودی رعایت بشه...باشه حدود رو رعایت کنید ولی چرا کلا ژانر داستان رو عوض میکنین؟؟؟ چطوری یه داستان عاشقانه رو تبدیل به یه داستان با محوریت دوستی عوض میکنین؟؟ به این صورت که:

" باد با گلبرگ های شکوفه های گیلاس می‌رقصید و با رشته موهای طلایی دختر بازی میکرد. دختر به خاطر شیطنت باد لبخندی متین بر لب نشاند که باعث شد گونه‌های پسر همرنگ شکوفه های گیلاس بشوند و باد قلبش را قلقلک داد"

تبدیل میشه به دوتا جمله خلاصه در حدی که انگار هیچی به هیچی اینجا نه عاشقی هست نه معشوقی... خدایی روتون میشه اون دنیا تو صورت نویسنده نگاه کنین؟؟

مورد چهارم یه مورد خاص بود، یعنی ممکنه بعضی ها باهاش مشکلی نداشته باشن ولی احتمالا اکثر رمان خونا باهاش مشکل دارن.

"چی داری میخونی؟داستانش رو برامون توضیح بده!"

آه... آخه من چوری می‌تونم کل زندگی شخصیت اصلی و دنیایی که نویسنده خلقش کرده و احساساتی که به این کتاب دارم رو تو دو سه جمله برای تویی که حتی نمیری بخونیش خلاصه کنم؟؟ بعد من اصلا سلیقتم نمیدونم!!اگه میخوای بخونیش، خلاصش رو سرچ کن و خودت توضیحاتش رو بخون!! من فقط شاید بتونم بهت معرفیش کنم!!

مورد بعدی یه شکنجه برای افرادی حساب میاد که کتاب‌های مجموعه‌ای میخونن.

"نویسنده سری دوم رو طول بده/کلا بیخیالش بشه/مزخرف بنویسش/کلا ترجمش نکنن!"

این مورد یه خلاصه از مشکلاتی به حساب میاد که مجموعه خون‌ها باهاشون سر و کله میزنن!! من خودم نزدیک دوساله منتظر جلد چهارم یه مجموعم و هنوز که هنوزه هیچ خبری ندارم!!

مورد بعدی که خیلی ممکنه بره تو پاچمون اینه که "نویسنده پایان داستانش رو سرهم بندی کنه!!"

خدای من، این اتفاق مثل اینه که نویسنده کل داستانش رو با یه قلم طلایی نوشته باشه و آخر داستان یهو تصمیم بگیره از مدادشمعی استفاده کنه!! خیلی آزار دهندس!!


دوستان کتابخوان عزیز!! من دیگه نمیتونم ادامه لیست رو بخونم چون میترسم سکته کنم!! شایدم از شدت فشار خون بالا بیارم!! به شما هم توصیه میکنم آرامش خودتون رو حفظ کنین و یه لیوان آب بخورید

-با تشکر




کتابرماندردلیست
"از نخستین سرپیچی انسان و چشیدنِ آن میوه درخت ممنوعه که طعم مرگبارش،مرگ و تباهی را در دنیا به ارمغان آورد." -بهشت گمشده-
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید