محمد امین یزدان پناه
محمد امین یزدان پناه
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

گرگ را به آغوش بکش

یکی از معدود دل‌خوشی‌های این روزهایم، بازی با پسر دوساله‌ام هست. هر روز از سر و کولم بالا می‌رود، از ته دل می‌خندد، از ته دل می‌خندم و ز غوغای جهان فارغ می‌شوم.

دنبال هم دویدن یکی از بازی‌های مورد علاقه‌اش هست‌. دنبالش می‌دوم و با تمام توانش فرار ‌می‌کند. هر بار که دیگر راه فراری ندارد، دست از دویدن برمی‌دارد، برمی‌گردد و خیلی ماکیاولی‌وار آغوشش را به رویم باز می‌کند و می‌گوید: «خیلی دوست دارم بابایی.»

من که هیچ، گرگ گرسنه‌ی بیابان هم اگر در حین تعقیب و گریز با چنین صحنه‌ی تراژیکی روبه‌رو شود، شکار را به آغوش می‌کشد و اشک می‌ریزد.

کاش من هم گاهی جرأت می‌کردم و دست از فرار از مشکلات برمی‌داشتم. مشکلاتی که مثل کش تنبان، هرچه سریع‌تر از دست‌شان فرار می‌کنم، سریع‌تر دنبالم می‌آیند. کاش آن‌قدر جسارت داشتم که با آغوشی باز به سراغ مشکلاتم بروم و با آن‌ها روبه‌رو شوم. چه کسی می‌داند، شاید آن‌ها هم، مثل من و آن گرگ گرسنه، دل‌شان به رحم آمد.

مشکلاتسختی‌هاترسرویارویی با مشکلات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید