ویرگول
ورودثبت نام
علیرضا روزبهانی
علیرضا روزبهانی
علیرضا روزبهانی
علیرضا روزبهانی
خواندن ۲ دقیقه·۱۳ ساعت پیش

ایستگاه سی و دو و زمین سبز نرفته

ساعت سه بعدازظهر بود. قطار در ایستگاه سی‌ودو توقف کرد. مردی با کت رسمی و کیف چرمی از قطار پیاده شد. روی بلیت نوشته بود: «مقصد نامعلوم».

او مدیر مالی موفقی بود؛ دفتر بزرگ، حقوق بالا، احترام دیگران. همه می‌گفتند: «خوش به حالت! آینده‌ات تضمین شده.»
اما هیچ‌کس نمی‌دانست که هر بار به صفحه‌های پر از اعداد نگاه می‌کند، چیزی درونش خاموش می‌شود.

ذهنش مدام به عقب برمی‌گشت؛ به روزهایی که نوجوان بود و توپ پلاستیکی را در کوچه‌ها دنبال می‌کرد. هنوز صدای خنده‌ی بچه‌ها و بوی خاک زمین محلی در مشامش بود. یک بار مربی مدرسه بعد از مسابقه‌ای دوستانه به او گفت:
«تو استعداد داری، اگر ادامه بدهی فوتبالیست بزرگی می‌شوی.»
آن جمله مثل جرقه‌ای در دلش روشن شد. شب‌ها تا دیروقت در حیاط خانه تمرین می‌کرد، با توپ کهنه‌ای که بارها وصله خورده بود.

اما خانواده‌اش راه امن‌تر را انتخاب کردند: دانشگاه، حسابداری، کار مالی. «فوتبال آینده ندارد».

او هم تسلیم شد، و هر بار که توپ را کنار گذاشت، انگار بخشی از خودش را هم کنار گذاشته بود.

در بیست‌ و یک سالگی اولین شغل مالی‌اش را گرفت؛ همه تحسینش کردند، اما او شب‌ها با حس تهی بودن به خانه برمی‌گشت. در سی‌سالگی مدیر مالی شد؛ دفتر بزرگ، حقوق بالا، احترام دیگران. اما هر روز پشت میز، بیشتر از روز قبل احساس می‌کرد در قفسی نشسته است.

در ایستگاه، پیرمردی را دید که روی نیمکت نشسته بود و با آرامش، پرنده‌ای کاغذی می‌ساخت. مرد نزدیک شد و پرسید:
«چطور می‌توان فهمید علاقه‌ات چیست؟ من همه‌چیز دارم، جز شادی.»
پیرمرد خندید و گفت: «علاقه را پیدا نمی‌کنند، می‌سازند. مثل همین پرنده. کاغذ ساده‌ای بود، اما من با دست‌هایم به آن شکل دادم.»

مرد به کیف چرمی‌اش نگاه کرد. پر از گزارش‌های مالی بود، اما ذهنش پر از تصویر زمین سبز، توپ، و فریاد تماشاگران. همان لحظه فهمید: اگر مسیر فوتبال را انتخاب کرده بود، شاید موفقیتش کمتر یا بیشتر می‌شد، اما شادی‌اش بی‌تردید بیشتر بود.

قطار بعدی رسید. او سوار شد، اما این بار بلیت مقصد داشت: «زمین‌هایی که هنوز بازی نشده‌اند.»
و برای اولین بار، حس کرد شاید هنوز دیر نشده باشد؛ شاید بتواند علاقه‌اش را دوباره بسازد، حتی اگر دیگر حرفه‌ای نشود، حتی اگر فقط در زمین‌های کوچک محلی بازی کند.
راستی اون مرد خودم بودم.

علاقهفوتبالمالیورزش
۰
۰
علیرضا روزبهانی
علیرضا روزبهانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید