𝑳𝒐𝒏𝒂𝒓𝒌𝒂𝒊𝒅
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

بالماسکه- قسمت اول

نورپرداری سالن اصلی اپرای شهر، پس از ده‌ها سال روشن شده بود. اولین سوژه جلوه‌گر، خروار خاک تلنبار شده بر کف‌پوش چوبین و بافت نازک تار عنکبوت نقش بسته بر شیشه‌ بود.

صدای قدم هایش به وسعت هفتصد صندلی طنین می‌افکند. عطر فرانسوی‌اش در هوا می‌پیچید‌ و به خیالش حضار به احترامش برخاسته بودند و از موهای حالت‌دارش تعریف می‌کردند. گوشه ای از لبش به بالا سوق آمد و تعظیم کوچکی کرد، کراوات مشکی‌اش را مرتب کرد و و دستی بر آستین کتش کشید.


ـ طبق آنچه که دستور دادید، کلید سالن در اختیارتان گذاشته شد‌.

گلویش را صاف کرد و نیم نگاهی به زیردستش انداخت، پسرک لاغراندامی که ترس در صدایش آشکار بود‌.

ـ آکواریوم ماهیان مرده به چه درد من می‌خورد؟ چرا گرد و خاک روی آرشه ویولون‌ها نشسته؟ طنز جالبی‌ست به تمسخر گرفتن اهمیت مراسم هجدهم ژوئن؟

پسرک به خود لرزید.

ـ ولی...

ـ ولی و اما و اگر ندارد! امسال هم قید اپرا را می‌زنم. می‌روم یک تئاتر کلاسیک‌...

ـ قربان.. سانس امشب لغو شده..

ـ که لغو شده...؟

مکث کوتاهی کرد.

ـ به راننده ام بگو امشب خودم می‌روم.

مکالمه کوتاهشان را به سردی رها کرد.


کراواتش شل شده بود. دکمه اول پیراهن سفیدش را باز کرد و با بی‌حوصلگی کتش را پرت کرد روی صندلی عقب بنز آلبالویی‌رنگش. پشت فرمان نشست.

بی هدف رانندگی می‌کرد. هوا تاریک شده بود. کافه ها بسته بودند و شهر رو به خاموشی می‌رفت.‌

چند کوچه آن طرف تر از رود سن پارک کرد و پیاده شد. ماه شب دوم به سختی در آسمان پدیدار بود و تک ستاره چشمک زنی در سیاهی غربت سوسو می‌زد.

سایه نقاب در دستانش، بر روشنی پوستش تضاد ایجاد کرده بود. چند قدم دیگر برداشت و به دم در تالار رسید، بالماسکه ممنوعه چهاردهم ژوئن.

دنباله داستان در این صفحه.


کفاره شراب‌خوری‌های بی‌حساب، هشیار در میانه‌مستان نشستن است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید