خب خب ببخشید که دیر شد پارت جدید...
ماه میتونه بغض کنه؟ البته که میتونه...
و این ایده از وقتی به ذهنم رسید که یه شب ابری توی ماشین نشسته بودم. مسافرت بودیم و به خاطر ساعت های زیادی که تو ماشین بودم حالم بد بود... اینجور وقت ها سناریو می سازم ولی حوصلم کم و بیش سر رفته بود. حتی داشتم تکلیف زبان دوستم رو توی نت گوشی انجام میدادم براش.
سرمو گذاشته بودم رو شیشه و بغض کرده بودم. شارژ ایرپاد داشت تموم میشد و با وجود سردرد وحشتناکی که داشتم؛ آهنگ گوش میدادم... به قدری سردردم شدت گرفت که وقتی آهنگ پلی میشد حس میکردم مغزم روی حالت ویبرهس پس رو آوردم به آهنگ های بیکلام... مثل وال ۵۲ هرتز یا سولاز.
نگم براتون چه حالی داشتم :)
یه نگاه به ابر های گرگ و میش بالا سرم انداختم... و بله... ماه داشت زیباییشو به رخم میکشید و با نور قشنگش فخر فروشی میکرد...
پوزخند کوچیکی زدم و تو دلم گفتم: آره... توام مثل من انقدر مغروری که فقط به همه چی تظاهر میکنی تا همیشه توی سکوت بمونی... باشه... ولی حق نداشتی اینشکلی وقتی بغض کردم بهم نگاه کنی...
تو همین فکر ها بودم یهو دیدم ماه رفت پشت ابر
-نهههه لعنتی شوخی کردمممم تروخدا ناراحت نباش
-باشه.. هرچی تو بگی.. فقط بذار نگات کنم..
چند ثانیه گذشت و اتفاقی نیفتاد. می تونستم هاله ای از نورش رو پشت ابر های مخملی حس کنم. بغضم بیشتر شد و تند تند پلک می زدم که بتونم قورتش بدم...
تقریبا یه دیقه گذشت و یهو... آروم اومد بیرون... لبخند پررنگی تحویلش دادم و از دور بغلش کردم...
توی همین نقطه فهمیدم که...
ماه بغضش می گیره و میره زیر ابر قایم میشه تا بتونه آماده لبخند فیک دوبارش بشه.. نیم رخشو نمایان میکنه و بازم بغض توی گلوش جا خوش کرده.. میره بغل ابر و سرشو میذاره رو شونه ابر :)
کاش یه دونه ابر تو زندگیم داشتم... :)