ویرگول
ورودثبت نام
𝑳𝒐𝒏𝒂𝒓𝒌𝒂𝒊𝒅
𝑳𝒐𝒏𝒂𝒓𝒌𝒂𝒊𝒅کفاره شراب‌خوری‌های بی‌حساب، هشیار در میانه‌مستان نشستن است.
𝑳𝒐𝒏𝒂𝒓𝒌𝒂𝒊𝒅
𝑳𝒐𝒏𝒂𝒓𝒌𝒂𝒊𝒅
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

تئاتر رگ‌خواب

این شهر تئاتر می‌خواهد، فرهنگ و اصالت می‌خواهد، داده عمیق برای تغذیه روح‌های پرپرشده می‌خواهد.

ما از ابتدای قصه، ورقه‌های مبانی هنرپیشگی را سروته گرفتیم و همین سهل‌انگاری‌هایمان ما را این‌چنین به قهقرا کشانده عزیزم. مسئله بودن یا نبودن را به سخره گرفتیم. پنداشتیم که جملات شکسپیر خریدار ندارند و خودمان با لغتنامه توهم به سیاه ترین طریق ممکن در وجود داشتن‌مان گم شدیم‌. سیاست خون پاشیدن یک سلسله تئوری می‌طلبد و ما بدمستانه خون به پا کردیم در باتلاق بی‌انتهای احساسات ناشناخته‌مان.
تعظیم کافیست، لامپ‌های صحنه مرده‌اند.
فرض می‌کنم نابینایم و اضطراب نهفته در چهره‌ات را نمی‌بینم، فرض می‌کنم ناشنوایم و لکنت هنگام ادای دیالوگ هایت را نمی‌شنوم، تو هم فرض کن یک بار انسانی و چند مثقال روح داری برای لمس تیربارانی که بر من نشانه گرفته‌ای.

کاغذ پاره دیالوگ‌ها را در مشت زخمی‌ام می‌فشارم و حیرت می‌کنم که چه‌ بی‌نظیر است قدرت نقش ایفا کردن هر دویمان، با وجود بی‌تجربگی. شاهکاری معرکه و تکرار ناشدنی‌ست.
کاش بیایند تحت عنوان تئاتر برتر سال "صدهیچ به نفع تو" و با لحاظ امتیاز ویژه برحسب واقعیت، مارا برگزینند و جام طلایی نثارمان سازند به افتخارمان. شاید چند پیکی هم زنیم به سلامتی دروغ‌هایت و زیر قول زدن هایت و فراموش کردن‌ مردگی‌هایم.
ایستاده دست می‌زنم. ایستاده تشویق می‌کنم این صندلی‌های خاک گرفته خالی از حضار را. این گریم‌ پاک نشده لبخند خونین دلقک‌وارم، نقاب سیاه ترک برداشته خودت.

بداهه گویی‌ات گرچه با شمشیر دولبه مو نمی‌زند اما گاهی هم شایان تقدیر است، هرچه باشد با همان نیم‌نگاه و نیشخند پیش از کنار رفتن پرده‌های زرشکی، رگ خوابم کف دستت آمد. همان کسر ثانیه‌ای که در نمایشنامه نبود، همان فک منقبض از شوکم که به زحمت نگاه خمارم را وادار به کنترل ساخت.
به راستی که سه ساعت و نیم گریم هم قادر به پنهان‌سازی ذاتت نشد.
تباهِ چند دست کارت بُر نخورده قماری شده‌ایم به لجنزار بودن هوشیاری، به تلخی باختن، به سردی خاموش شدن شعله رحم. قسم به ظرافت، به حرمت ماهیچه تپنده بینوایی که از شدت وحشی‌گری چشم هایت از لابه‌لای قفس دنده‌هایم بیرون زده و تا با موج نگاهت آش و لاشش نکنی، دست از عشوه‌گرانه خونریزی کردن بر نخواهد داشت.

آه، دیدی چه شد؟ چنان از بیخ جگر درد می‌کشم که باز هم یادم رفت تو دست خالی آمده بودی و از آنجا که تحمل شنیدن این وقایع دردناک را نداشتی تصمیم بر شکستن شیشه عطر ناب خاطرات مان گرفتی.
فدای سرت، همین‌که پا بر غرورت گذاشتی و یک‌بار هم که شده در سکوت به رگبار زهرآگین واژگانم گوش سپردی شرف دارد به تظاهر به پیچیدگی و اصرار بر انکار سرافکندگی. فدای یک تار مویت که باری دیگر مهمانم کردی به رایحه غلیظ و دیوانه‌کننده گذشته جهنمی‌مان و صد البته یک میگرن کذایی.
من هم چند قدم جلو می‌آیم و پیش از گره زدن طناب دار، با تمام تارهای صوتی داشته و نداشته‌ام فریاد می‌زنم: بدموقع دوستت داشتم و بدجا نقش بازی کردی...

تئاتردیالوگصحنهسناریوتلخ
۱۸
۹
𝑳𝒐𝒏𝒂𝒓𝒌𝒂𝒊𝒅
𝑳𝒐𝒏𝒂𝒓𝒌𝒂𝒊𝒅
کفاره شراب‌خوری‌های بی‌حساب، هشیار در میانه‌مستان نشستن است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید