روز پنجم
موضوع چالش «پدر و مادر شما» بود ولی از اونجایی که نمیخواستم زندگی شخصیم رو توی فضای مجازی باز کنم با نامیرا به این نتیجه رسیدیم موضوع رو عوض کنیم و از پاراگراف دیشب صرف نظر کنیم که میخواستیم بپیچونیم :]
خب.. روز پنجم: اگه فقط تا یه هفته دیگه زنده باشید چه کارایی انجام میدید؟
نمیدونم اینکه فقط یه هفته زنده ام به این معنیه که قراره مرگم پردرد باشه یا نه. ولی من هفت روز وقت دارم...!
هیچ وقت فرصت این رو نداشتم که کار کردن با دوربین عکاسی رو یاد بگیرم، میخوام درحد یکی دو ساعت یه نفر که وارده، بهم درحد خیلی بیسیک یاد بده تا بتونم یه شب برم از ماه عکس بندازم...
برم جنگل و زیر صدها درخت دراز بکشم و کتاب عاشقانه کلاسیک بخونم...
با دست خالی برف بازی کنم و همون وسط بستنی بخورم...
برم لب دریا و یه کلکسیون صدف جمع کنم...
به دوستام و اطرافیانم، هرچیزی که هیچ وقت فرصت پیش نیومد یا روم نشد بگم رو میگم! نامه براشون مینویسم یا پادکست درست میکنم...
اون سریاله که تایم نداشتم ببینم ، اره، همون ته لیستیه رو میبینم...
میرم سینما و فیلم سینمایی ترسناک میبینم...
زیر بارون آش رشته میخورم...
یه داستان مینویسم که حتی اگه نبودم ، بشه ادامش داد و چاپش کرد..
با ناشیگری کلاویه های پیانو رو لمس کنم...
راجع به این مسئله خیلی مصمم: از زیر سنگ هم شده یه هکر گاد پیدا میکنم و ازش میخوام دوتایی با هم کد بزنیم و یه جایی رو بترکونیم...
فکر کنم بعد همه این حرف ها, دوست دارم دیوونه باشم.. و خب شاید نصف این کار ها رو هم نرسم انجام بدم... ولی میخوام زندگی کنم... و جوری باشم که بعدها اگه کسی یادم افتاد حس خوبی از خاطرات بهش دست بده.. مهم تر از هرچیزی، با دوستام به هر نحوی شده وقت میذارم... هرچند ایده ای ندارم که در جریان مسئله قرار میگیرن یا نه.. اره :)