پیشنهاد موسیقی: همین مونده بود.
من از سیاهی حرف می زنم، از اعماق غوطهوری در پوچی و غایت ابتذال، از طلبکاران و خونیندلان، از گرداب و طوفان. من از وحشت قلبهای شکسته مینویسم، از صاحبان نگاههای بیتفاوت و تبسمهای یخ زده و قاتلان بیرحم عدالت. من بازماندهای از آوارههای شهر جنگ زده صداقتم.
ذهن مغشوشم یاغی و سرکش بیراهه نفسانیست، طغیانگر معرکه جنونست. بیشتر به لجنزار آغشته به تنفر میماند تا منشا تفکر. بر دشت اعتمادم غبار توهم پاشیدند و در قبرستان دیوانگی پرسه میزنم.
به راستی که من فروپاشیده ام. خاکستر تباهی سرزمین مردگانم و روحم متواری شده، روح منِ تیرهبخت از جسم بیمار و کالبد زهرآلودم متواری شده...
منو هیچ کس، منو هیچی، مثل حرف تو، نسوزونده بود...