پروانهپیشگی؛ سفری از خاک تا نور
آیا تا به حال به زندگی یک پروانه اندیشیدهاید؟
پروانهای که از کرمی خزنده آغاز میکند و در نهایت به موجودی لطیف و نورانی بدل میشود. این مسیر، تنها مختص طبیعت نیست؛ بلکه تمثیلیست از مسیری که هر انسان میتواند در خود طی کند؛ از اسارت خاک تا پرواز در آسمان معنا.
پروانه در آغاز، پروانه نبود؛ کرمی بود زمینی، خزنده و وابسته به خاک. اما روزی فهمید که میتواند تغییر کند؛ استعداد پرواز درون او بود. پس پیلهای از سکوت و تأمل بر خود تنید و منتظر ماند… تا دگرگون شود.
لحظه رهایی فرا رسید. بیرون آمدن از پیله آسان نبود، اما لازم بود. پیله را شکافت و بال درآورد. حالا دیگر لمس خاک برایش کافی نبود؛ او به آسمان چشم دوخته بود. به جای خاک، عطر گلها را میچشید و از آنها سیراب میشد.
در کنار گلها، پروانه رازی را شنید: گل نیز روزی در دل تاریکی خاک بود. اما به شوق نوری بیرون از خاک، سر برآورد، شکفت، و عاشق شد.
پروانه نیز فهمید که نور، معشوق اوست. همان نوری که او را از تاریکی پیله به روشنایی پرواز رسانده بود. این نور، همان حقیقتی بود که هم گل را رشد داده بود و هم پروانه را به پرواز رسانده بود.
از آن پس، پیشه پروانه «گرد نور گشتن» شد. هر لحظه دور نور چرخید، عاشقانه و خالصانه. آنقدر چرخید تا خود نیز نور شد؛ نوری که محفل شب تار کرمهای خسته از خاک را روشن میکرد.
و اینگونه بود که پروانه، خود پیامآور نوری شد که روزی نجاتش داده بود.
خوشا به حال آنان که عاشق نورند…