در لندن یک اتفاق عجیب افتاد که خبر ساز شد داستان از یک زنی است که حیوان خانگیش یک مار است! مار رنگش زرد نوخودی بود ان مار خیلی بزرگ بود و پاش خیلی زیاد است دیگه خوب یک روز ان زن دید که مارش خیلی ناراحت و افسره است ان زن هرجا بردش کسی نفهمید درد این مار چی و ان زن مارش رو برد پیش یک متخصص حیوانات متخصص وقتی مار را دید به ان زن گفت بیا داخل اتاق تا با هات حرف بزنم مار ها زبان انسان ها را میدانند و متخصص گفت این مار عاشقت شده میخواد ترو بخوره تو باید اینو پیش ما بزاری که ما اینو بکشیم این مار یک روز ترو میبله این مار ترو چند بار بلیده و تفت کرده گذاشتدش سر جات زن گفت نه این مار من اینجوری نیست این منو دوست داره من دوسش دارم ان زن ان روز رفت و شبش مار پیشش خوابید ان شب مار دیگه تاقت نداشت و ان زن را بلید و خوردش ان متخصص میدانست که ان زن را میخورد مار برای همین با کلی نیرو امد به خانه ولی دیر شده بود ان زن خورده شده بود و یک مار بسیار بزگ شده بود انها کشتند ان مار رو و وقتی مار را باز کردند ان زن مرده بوداین داستان واقعیAkio...