صدرا محلوجی
صدرا محلوجی
خواندن ۴ دقیقه·۳ ماه پیش

اپارتمان ترسناک

یک روز در حال قدم زدن در کوچه ی بودم ,که صدایی از اپارتمانی امد. یک صدایی ترسناک. من به سمت ان اپارتمان رفتم ولی درش قفل بود من به دنبال وسیله ی بودم که در را باز کنه، ولی من فقط یک آهن پیدا کردم .و من با خودم گفتم شاید به درد بخوره . و من توانستم در باز کردم وقتی در را باز کردم . همه جا خونی بود. من نمی دانستم که از کدام در شروع کنم . من با خودم گفتم از اولین در شروع کنم تا در درست را پیدا کنم . اولین در قفل بود. جلوی در دوم مقداره زیادی چوب بود.در سوم قفل نبود، ولی انگار یک چیزی پشت در بود.
من توانستم با فشار لای در را باز کنم،ولی از پشت در بویه بدی آمد. من با کلی زور در را باز کردم. و دیدم که یک هیچ چیزی جلویه در نبود من شوکه شدم، بعد یک صدایی آمد من به طرف آن صدا رفتم ، ولی هیچ چیزی نبود، بعد یک صدایه دیگه ای آمد. من به سمت ان صدا رفتم، ولی بازم کسی نبود من دیگه خسته شدم، بعد یکی زنگ در را زد. من با خودم گفتم کی می تواند باشد ؟؟ من ترسیده بودم. من به سمت در رفتم ، ولی در قفل بود، بعد صدایی آمد صدایه کلید بود . من آن صدا را دنبال کردم. وقتی من آن صدا را دنبال می کردم. اپارتمان لرزید. من اتمینان داشتم که زلزله آمده است من با سرعت به سمت کلید رفتم، بعد تلویزیون روشن شد. و گفت که امروز در آپارتمانی که من بودم یک قتل اتفاق افتاده بعد دیوار ها شروع به ریختن کردن، ولی در همچنان قفل بود. من سریع کلید را برداشتم. و در را باز کردم. من با سرعت از پله ها پایین رفتم، همه دیوار هایی که ریخته بود در را بسته بودن. من ترسیدم، بعد من یک چتر نجات پیدا کردم و من فکر کردم که اگر من از بالاپشتبام بپرم با چتر نجات شاید بتوانم جان سالم به در دروم من از پله ها بالا رفتم و به بالاپشتبام رسیدم من چتر را روی دوشم انداختم و پریدم . من وقتی که به زمین نزدیک تر شدم دستگیره چتر را کشیدم، ولی هیچ اتفاقی نیافتاد من ترسیدم که من به سمت یک دریا یا یک دریاچه بودم، ولی از شانس بد من هوا بارانی شد. و من نمی توانستم جایی را ببینم، بعد من چشم هایم را بستم. وقتی من چشم هایم را باز کردم دیدم که دارم به سمت یک دریاچه میرم ، ولی دیدم که عمق دریاچه بیش از هد کوتاه بود، بعد من دنبال قسمتی از آب بودم که عمق زیادی داشته باشد، بعد من یک جا پیدا کردم. و من به سمت آنجا رفتم. من با سلامتی به زمین رسیدم، ولی من نمی دانم که کجا هستم، بعد زمین لرزید. من گفتم از کجا زمین داره می لرزه؟ بعد من فهمیدم که زلزله آمد است، بعد همش داشت از بالا سنگ پرتاب می شد. من به سمت یک چیزی پناه گرفتم به یک فروشگاه. من تمام جا های آن فروشگاه را گشتم، ولی تنها چیزی که پیدا کردم یک کاغذ و یک صندوق بود. من دنبال یک کلید بودم برای صندوق من نمی دانم که کاغذ به چه دردی می خوره ؟ روی کاغد نوشته بود: (کلید در اپارتمان اتاق ۷) من فکر کردم که منظورش چیست؟ من بعد از چند دقیقه فهمیدم که کلید در آن اپارتمان اتاق ۷ بود. من به سمت آن اپارتمان رفتم و رفتم تبیه ۳ بعد دیدم که یک کلید جلوی در بود. من آن کلید را برداشتم و به سمت آن فروشگاه رفتم و دیدم که داخل صندوق یک کاغذ بود که رویش نوشته بود؛ (فرار کن این یک تله است! ) من سریع آن را در صدوق گداشتم، ولی من فهمیدن که یک نفر پشت سر من است. آن یک مرد ترسناک بود، بعد آن مرد گلده من را گرفت. من ازش پرسیدم چرا؟ اصلا تو کی هستی؟ آن مرد گفت: من مرگم، بعد من گفتم: اگر تو مرگی پس من را ببر پیش خودت. آن مرد گفت: باشه دروغ گفتم، بعد من گفتم: ولی جدی تو کی هستی. آن مرد گفت من جن بعد من گفتم: چرا من، بعد آن مرد بدون هیچ چیزی گفتن رفت و من را هم با خود برد. من وقتی بیدار شدم دیدم که دستام بسته شده است. من ان ها را با یک تیغ بریدم، دیدم که در آن زندان باز بود من به سمت بیرون رفتم و بعد به سمت راه خروجی رفتم ولی بسته بود، بعد من یک نگهبان را دیدم که کلید در را دارد، بعد من با سرعت کلید را گرفتم، بعد توانستم ازاد شوم . (پایان)

مرداپارتمانصدا دنبالچتر نجاتکلید کلید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید