پارت اول?
سلام دوستان گلم.من یک تازه ویرگولی هستم(ویرگول نو شکفته) من متولد سال ۷۵ هستم و سال ۹۵ در تاریخ ۱۹ آذر مشمول خدمت شده بودم و خود ۱۹ ام روز اعزامم بود.ولی از شانس خوبم اون روز جمعه بود و من فرداش یعنی بیستم آذر اعزام شدم.از همون لحظه ای که چشمم به اتوبوس زپرتی و زوار در رفته افتاد. فهمیدم که سالی که نیکوست از زمستون سال قبلش پیداس(ضرب المثل رو خودم تحریف کردمه ; )... خلاصه سوار اتوبوس شدیم و بعد از چند دقیقه که از ترمینال سه راه خرمشهر اهواز(اهوازی هستم) بیرون زدیم. اتوبوس توقفی کرد و یه نفر از اینایی که سر راه تنقلات سر راهی میفروشن. اومد تو اتوبوسمون و کلی برای محصولاتش نظیر چیپس و تخمه آفتابگردون بی کیفیتش و کارت های تلفنش بازاریابی کرد.و البته منم یه کارت تلفن ازش خریدم گفتم وقتی رسیدم پادگان محل خدمت.از اونجا با خانواده تماس بگیرم یوقتی نگرانم نشن.. غافل از اینکه اون کارت فقط مخصوص استان خوزستان بود و توی استان دیگه ای کار نمیکرد(اینو وقتی فهمیدم که توی پادگان رسیدیم و دیدم بهمون انداخته کارت تلفن رو یجورایی) خلاصه بعد از دوازده ساعت تو اتوبوس بودن و خشکی گردن و ستون فقراتمون.رسیدیم روبروی پادگان شهید دستغیب جهرم (از توابع شیراز) خلاصه هممون به خط شدیم.یه سوزی هم میومد اون وقت سال.که انگار استخونتو سوراخ میکردن با میخ.خلاصه بعد یه ساعت به صف بودن تو سرما.کم کم راهمون دادن بریم داخل.دوباره داخل که رسیدیم به صفمون کردن و به حالت نیمه نشسته نزدیک دو ساعت نگهمون داشتن تا یکی یکی تفتیش و بازرسیمون کنن و بتونیم بریم توی محیط داخلی پادگان..خلاصه اینکه دژبان ها حتی به جوراب و کفشمونم رحم نکردن و کاملا همه سوراخ سمبه های وجودمونو تفتیش کردن تا اجازه دادن بریم داخل.. دیگه هوالی صبح شده بود که دم بهیاری برای چکاپ وضعیت سلامتیمون و عدم وجود بیماری بازم به خط شدیم.سرتونو درد نیارم این مرحله رو هم با یکی دو ساعت حدودا خستگی مفرط پشت سر گذاشتیم و دیگه رفتیم برای پذیرش و تعیین گروهان و آسایشگاه و البته از همه مهمتر تعیین فرمانده گروهان...
مرسی که تا انتها این بخش از خاطراتم باهام بودین..
انشا الله فردا شب پارت دوم خاطرات اعزامم رو میزارم براتون... ممنون که پارت اول رو تا انتها خوندین.دوستتون دارم بچه ها ??