....
....
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

همه ام درد میکند.

در صورت علاقه به اتلاف وقت ، پیش از مطالعه این پست ، این (http://ovjesefr.blogfa.com/1390/06) رو هم بخونید.

مغز درد دارم. درد جسمی نیست ، که کاش بود. همه ی وجودم درد میکند. انقدر خسته ام که حد ندارد. حرفهای صدای ناشناس ذهنم تمامی ندارد ، شما هم اگر کل روز با صدایی که تنها سرزنش میکندسر وکله میزدید مثل من دیوانه میشدید. دیوانگی هم حد و حدودی دارد و من انقدر از مرز های آن دور شده ام که راه برگشتی نیست. دلم میخواست کسی اینجا بود تا دوایی برای دردم پیدا کند ، برای زخم روحم ، برای کلمات حبس شده در ذهنم. مسیری برای ادامه دادن نیست. همه اش بیابان است ، تنها و بدون آب و غذا. تشنه ام ، تشنه در جستجوی معنا و چیزی جز پوچی نصیبم نمیشود.

میگفت وقتی گریه میکنی زنده بودنت را جار میزنی. خیلی وقت است که مرده ام و اشکی ندارم. خیلی وقت است که زنده نیستم ، نفس میکشم اما با هر دم و باز دم فریاد های صدای ذهنم بلند تر میشود. دلم غرق شدن میخواهد ، چاهی عمیق بدون راه نجات. بگویید خسته بود ، بگویید جنونش کار دستش داد و رفت.


اتلاف وقتکوتاهگاهی می ترسم مغزم بزرگ تر از قلبم باشهدرد
هم زمان در قلب تو چندین نفر جا می شوند؟ سرزمین قلب تو دارد گلم وسعت چقدر؟=)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید