همیشه می خواستم بر زمان عنان بیفکنم
اما لحظه ها با سرعت باد می تاختند
هر لحظه ای که می گذشت جان مرا، عمر مرا و پاره پاره های زندگی مرا با خود می برد
خزانه عمرم هر لحظه مچاله تر می شد
انگار زمان همه چیزم را با خود به یغما می برد
حتی رنگ موهایم را
اما حالا می خواهم طرح رفاقت با زمان بریزم
تا با تاختن بی رحمانه اش شکنجه ام ندهد
تا من نیز با آسودگی خاطر طعم لحظه ها را بر جانم بنشانم