ویرگول
ورودثبت نام
ana qahari
ana qahari
خواندن ۵ دقیقه·۵ ماه پیش

از کلمه تا جمله؛ تجربه نوشتن در کنار تیم محتوا وبسیما

بگذار خود آیندت از پسش بربیاد نه خود الانت

این جمله‌ای بود که همیشه در ترس‌هایم زمزمه می‌کردم. در منوی دستیار کروم نوشته‌ام تا هر بار صفحه لپتاپ را بالا می‌کشم و مرورگر را برای آغازی دوباره باز می‌کنم با چشم ببینم و در ذهن بخوانم.

تا یادم نرود از چه چیزی می‌ترسم. .و از حالا به فکر چگونه‌های بعد نباشم. اینکه در همین لحظه‌‌‌ای که قرار دارم کار بهتر را انجام دهم و از خودم بپرسم؛ کار درست در این لحظه چیست؟

هر بار گم می‌شوم میان زندگی، در این نقطه می‌ایستم. کار درست دراین لحظه چیست؟ قطعا فکر کردن به فردا نیست.


آنایی که می‌شناختم هر بار با هر موفیقت کوچک، بیم داشت نتواند بار مسئولیت را به دوش بکشد. نکند سخت شود و نداند.

ولی تصمیم گرفتم این جمله از کارگاه کمالگرایی را هر بار تکرار کنم. بگذار خود آیندت از پسش بربیاد. آنای الان، با دانش اندک امروز خیال می‌کند فردا هم همین قدر می‌داند، اما هر روز مسیر شفاف تر و ساده‌تر می‌شود.

در فیلم فارست گامپ، فارست که ار نظر ذهنی کند ذهن به‌‌شمار می‌رفت، حین بازی تنیس همین یک جمله برایش کافی بود تا تبدیل به قهرمان تنیس شود.« چشم از توب برندار». من هم همین کار را کردم. فقط به نوشتن همین یک مقاله فکر کردم.

میان استیصال و حس‌های مبهم، همه تصمیمات ناکاملم را نوشتم روی تکه کاغذ تا برای بعد این مرحله به آن‌ها بیندیشم. حالا زمان فکر کردن به اینجا و اکنون است.

بله، همین تفکر مرا نجات داد و بازمانده‌ای شدم که در سیاره می‌ماند. حالا دو هفته‌ی جدی آغاز شد. روز شنبه جلسه‌ای با سرپرست‌های تیم برگزار شد و در میزیتو حساب کاربری ایجاد کردند.

وقتی نام وبسیما را روی لپتاپم میدیدم حسی سرشار از خوشی وجودم را فراگرفت. اینجا همه هستند، مهندس امین اسماعیلی و هر که نامش را پیش‌تر در لینکدین دیده بودم.


روز یکشنه اولین شروع حرفه‌ای ما بود. ساعت هشت صبح تا چهارونیم عصر، مدام در حال نوشتن و کار، مثل همه‌ی اعضای تیم. ورود ما به تیم با مهربانی اعضا استقبال شد و همین حس همراهی را افرایش داد. اینکه نترس زیر ذره بین نیستی.

در جلسه‌ی صبحگاهی روز اول در خصوص نحوه ی ایجاد وظیفه در میزیتو و شیت‌های کاری صحبت شد. تسکت روز اول من مقاله‌ای با موضوع nکاردستی با چوب کبریت روی کاغذ بود و لحن مقاله دوستانه و رسمی. من ابتدا سیر محتوایی مانند مقاله چیستی و و چند ایده نوشتم که فریبا در بازبینی گفت باید با ایده‌ها شروع کنی.

نوشتن از نحوه‌ی ساخت چند کاردستی به نظر ساده می‌آید ولی تا ساعت پنج از من زمان گرفت. دیتای کم و ناقصی از نحوه ساخت بود و تا دلتان بخواهد ویدئو آپارات. بدتر اینکه نمی‌توانستم هیچ عکس مرتبط و با کفیتی پیدا کنم.

برای روز اول تقریبا شروع طوفانی نداشتم، سایه سرد یاس روی دوشم نشست. به علت دیر آماده شدن محتوا جلسه‌ی ما فردا برگزار می‌شد. روز بعد رپورتاژی در مورد انواع روان نویس بود.بعد از تائید سیر‌محتوایی شروع به نوشتن کردم. ساعت ده سیر محتوایی را ارسال کردم و ساعت دو باید رپورتاژ را اماده و تحویل می‌دادم. ساعت دو جلسه‌ای منتورینگ با فریبا و بررسی محتوای دیروز و امروز باید انجام می‌شد. عنوان‌ها باید کمی تغییر می‌کرد. در عنوان نویسی خیلی خوب نیستم، حتی برای شعر و متن‌های خودم اسمی انتخاب نکردم. واقعا چطور می‌توانم چندین سطر را بی‌مکث بنویسم اما عنوانی انتخاب نکنم؟ عجیب بود. نبود؟

روز دوم کار مقاله زود تمام شد و بعد از جلسه باید ویرایش می‌کردم. .ولی من ساعت چهار خواهرزاده‌ی کلافه و بیقرارم را گرفتم تاآرام شود. نمیفهمدیم چه میخواهد تا اینکه همه‌ی نیازهای کودک را رفع کردم و با شیشه شیر هر دو در بغل برای ساعتی کوتاه به خواب رفتیم.


روز سوم کارآموزش ساعت چهار صبح بیدارشدم تا ادیت روز قبل را تمام کنم. رپورتاژ امروز من ایده برای چیدمان میز تحریر بود. از این بهتر هم می‌شود؟ سیر محتوایی را ارسال کرده و شروع به نوشتن کردم. این بار باید ساعت دوازده محتوا را آماده می‌کردم. میان ایده‌های منتخب گوگل ایده‌های خودم را نوشتم. و سعی کردم در جزایر محتوایی تجربه خود و پیشنهادهای کاربردی با توجه به سایز میز و محیط اتاق را به خواننده بدهم. به دختر ده ساله‌ای که روبروی من نشسته واز من سوال می‌کند. مدتی بود که تصمیم داشتم این ایده‌ها را انجام دهم و بعد از نوشتن مقاله به خودم گفتم من که بلدم چرا انجام ندهم؟ اکنون که درحال نوشتن پشت میزم هستم از چیدمان جدیدم بسی خرسندم؛ وایب مثبتی پیدا کرده.


ساعت دو جلسه با فریبا برگزار شد و محتوایی که نوشتم را بررسی کردیم. یکسری جمله‌بندی‌ها بهینه‌تر شد و نیم‌فاصله و حشوها رعایت گردید. حتی همین حالا که می‌نویسم همزمان حواسم به نیم‌فاصله و تکرار فعل است.

بعداز این تعطیلات، شنبه‌ی اول هفته باید دو مقاله در روز بنویسیم. نگران نیستم که چطور و چگونه.

روزهای اول کارآموزش پروکسیما، برای نوشتن یک مقاله به یک روز کامل زمان نیاز داشتم. حتی شاید دو روز متوالی. روز اول کارآموزش در تیم وبسمیا من توانستم یک مقاله را در هفت ساعت بنویسم. ( چقدر هفت ساعت عدد بزرگی است. برای من که رکورد چهل و هشت ساعت را داشتم امتیاز مثبتی بود.) روز دوم رپورتاژ روان نویس را در چهار ساعت نوشتم. و روز سوم در سه ساعت. پس نگران نیستم دو مقاله در یک روز چطور ممکن است. ولی در اعماق وجودم به این چالش جدید فکر می‌کنم. خورد کردن کارها چیزی‌ست که خوب یادگرفته‌ام. اگر من می‌توانم قابلمه را پرآب کنم تا بجوشد و بعد ماکارونی را اضافه کنم. اگر مهارت کافی برای خورد کردن چند تکه قارچ و مرغ دارم. پس درست کردن پاستا کار راحتی است. باقی کار میزان ومقدار است که در دفترچه نوشته. پس اگر می‌توانم یک مقاله بنویسم، مقاله بعدی هم به همین شکل می‌نویسم.

باید بگم مثال بالا را من دقیقا برای اولین پخت پاستا به خودم زدم.




پروکسیماکارآموزش پروکسیماتولید محتوانوشتنحساب کاربری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید