ویرگول
ورودثبت نام
ana qahari
ana qahari
خواندن ۸ دقیقه·۵ ماه پیش

پروکسیما، مسیری بی انتها

همه می‌توانند بنویسند. اولین بار که این جمله را شنیدم باور نمی‌کردم همه می‌توانند بنویسند، مگر چنین چیزی ممکن است؟ نوشتن یک استعداد خاص خدادای‌ست که هر کسی از آن بهره‌مند نیست.

برای نوشتن نیاز به دو بال ذوق و هنر داریم، باید اهلش باشیم. وگرنه نوشتن یک کار دشوار است.

حالا فکر کن نوشتن یک متن ویژه برای صفحه‎‌ی فروش که باید حسی را در خواننده ایجاد کند چقدر سخت خواهد بود.

من پیش از پروکسیما فکر می‌کردم خوب می‌نویسم. چرا که همیشه در حال نوشتن بودم. ولی هر چه بیشتر یاد می‌گرفتم، این فکر در من تقویت می‌شد که همه می‌توانند بنویسند. فقط به اندکی تلاش نیاز دارند.

باید بخوانند، بنویسند و گوش دهند.


اگر روز اول به من می‌گفتند برای نوشتن صفحات مختلف سایت مانند لندینگ و دسته‌بندی قرار است یک سری اصول و قواعد را بدانی و بنویسی باور نمی‌کردم. اینکه حالا می‌توانم کاغذ یادداشت و نکاتم را جلوی چشمم بگذارم و هر بار ندانستم چطور بنویسم از آن استفاده کنم، به همین سادگی. می‌توانم ساعت‌ها بنویسم و یک متن دو‌هزار کلمه‌ای اصلا سخت نیست.

روز اول که شروع کردیم، یک نوشته را در دو روز به پایان رساندم. واقعا مشکل بود. سایت‌های مختلف را می‌خواندم تا ایده بگیرم.

یک روز میان کلنجارهایم برای نوشتن، برای چند لحظه رها کردم. به خودم گفتم تو ساعت‌ها می‌توانی درباره دکوراسیون مینیمال حرف بزنی و نظر دهی. اصلا چیزی نیست که با آن بیگانه باشی.

در یکی از جلسات هفتگی پروکسیما، خانم شریفی گفتند: «قرار نیست چیز جدیدی کشف کنی. این محتوا در فضای وب فراوان وجود دارد.»

همین جمله را میان حرف‌های درونی‌ام با خودم میزدم. قرار نیست کشف کنم. پس چرا نمی‌توانم بنویسم؟

ذهنم مدام درحال آنالیز بود و برای هر پاراگراف ده ها سایت را جستجو می‌کرد. برای همین من یک مقاله را در یک روز به پایان می‌رساندم. حالا که فکر می‌کنم مدت زمان بسیاری است. و این به راستی ظلم در حق خودم است. چرا که فرصت مطالعه را از خودم سلب می‌کردم.

من اما گاهی سر‌شکسته و ناامید، از خودم انتظار داشتم در 2 ساعت یک محتوا را بنویسم. منی که در‌آغاز راه بودم. ولی در دوره و کارگاه‌ها خانم شریفی گفت اصلا ایرادی ندارد که اوایل ساعت‌ها طول می‌کشه و این برای هر تازه‌کاری طبیعی هست.

صرف زمان طولانی باعث می‌شد از خیلی چیزها بگذرم. از بیرون رفتن از خانه و حتی صحبت تلفنی با دوست، از خواب شیرین صبح و گاه از خواب بعد از خستگی بسیار شب.

اما برایم جالب است که مثل پروژه‌های دانشگاه نبود. با اینکه هوا روشن می‌شد و گاهی در روشنی روز تازه به خواب می‌‌رفتم، هستم خستگی روحی و جسمی نداشتم. اینکه ساعت 4 صبح بیدار باشی و با دیدن ویدئو همچنان از مطالب جدید که یادمی‌گیری لذت ببری و با لبخندی بگویی چه جالب.

برای من بیرون کشیدن این بعد شخصیتی جالب بود. اینکه بی آن که تلاشی بکنم پایم را از نقطعه‌ی امن خود فراتر گذاشتم.

یک روزهم ساعت 4صبح بعدی از خستگی روزقبل با وجود اینکه فقط توانستم چهار ساعت بخوابم، بدون هیچ آلارمی بیدار شدم.

فورا برخواستم تا مقاله بعدی را بنویسم. در ذهن فعالیت‌های آینده و ددلاین‌ها را مرور‌کردم که برای لحظه‌ای از آینده کنده شدم و به اینجا و اکنون بازگشتم. همین حالا که هوا همچنان تاریک و اندکی سرد است. همین لحظه که همه خوابند و من با نور کم قهوه را درون محفظه‌ی فلزی ریخته و شیر را گرم می‌کنم.

احساس کردم چقدر این لحظه لذت بخش است و چقدر دوست دارم این لحظه را زندگی کنم. من از خوابی برخواستم که بسیار خسته بودم. برای هدفی که برایم لذت بخش بود. برای خودم. این افکار استرس و نگرانی‌هایم را کاهش داد. همین خیال آرامم کرد.

باید بگویم به تازگی و در این یک‌سال، نه هر روز ولی گاه گاه استرس بر من غالب می‌شد. گاهی برای جلسات هفتگی وبسیما استرس زیادی گرفتم، اینکه حالا تمرین‌هایم را می‌بینید و من مطلب خوبی نوشته نباشم. ولی حین جلسه بیشتر صحبت‌ها به پرسش و پاسخ می‌گذشت. ما سوال‌های می‌پرسیدیم و خانم شریفی با وجود اینکه دوره نقاهت بعد از عمل را سپری می‌کرد با حوصله پاسخ می‌داد و هیچگاه نمی‌فهمیدم آیا خسته شده یا نه. بعد این جلسات چنان انرژی می‌گرفتم که میل و شوق نوشتن در من بیشتر می‌شد. با اینکه همین چند ساعت پیش سرشار از استرس بودم.

اسپرینت دوم؛ آیا من حذف می‌شوم؟

بالاخره دوره ها به مرحله‌ی دوم رسید و باید آزمون مجددی گرفته می‌شد. این دومین آزمون پروکسیما بود. برای آزمون اول به خاطر دارم تا صبح روز شنبه دل آشوب بودم. اگر حذف شوم چه می‌شود؟ تصمیم گرفتم از خانه خارج شوم و کمی قدم بزنم. خیابان حال و هوای عید داشت و هوا نم نم باران. تاکسی سوار شدم از شهر خارج شدم. نیاز به سکوت جنگل داشتم. چند ساعتی میان درختان قدم زدم وافکارم را به این لحظه آوردم. اوقتی نامم را میان نفرات حذف شده ندیدم آرام گرفتم اما می‌دانستم قرار است سخت‌تر شود. سعی کردم فقط به این لحظه و تمرین امروز فکر کنم.

میان مشغله‌های شغلی و درسی وقت‌گذاشتن برای وبسیما با وجود سخت بودن اما لذت بخش بود. هرچه پیش می‌رفتم به خودم و مسیر افتخار می‌کردم. روز اول که فرم دوره را پر می‌کردم هیچ چشم‌اندازی از آینده نداشتم. فقط می‌خواستم کمی به دانشم اضافه شود. خوشبختانه شانس آموزشی همیشه به من رو می‌کند و بدون صرف هزینه‌ی مادی، از بهترین اساتید و دانشگاه برخوردار شدم. وبسیما نیز برای من یک شانس بزرگ بود. شاید این شانس نبود و من هربار ثابت می‌کردم می‌خواهم بدانم.

در اسپرینت دوم کار‌آموزش پروکسیما از دو ساعت قبل یک جلسه به نام پرسش و حل تمرین‌ها با خانم شریفی برگزار کردیم. در این جلسه دوستانه فقط حرف زدیم تا قبل از آزمون آرام شویم. از انگیزه و حسی که تجربه کردیم. از چیزهای‌ جدیدی که آموختیم و از فردای روز آزمون که جه خواهد شد اگر بمانیم. و فردای بعد از آن.

دوماه می‌تواند زمان زیادی باشد. آنقدر زیاد که اسرس‌های جدید تجربه کنی، چیزهای بسیاری یاد بگیری و کارهای زیادی انجام دهی. دو ماه می‌تواند یک فکر جدید و روش جدید را در شخص ایجاد کند. همانطور که من در این مدت تغییرات زیادی کردم. من به خواندن کتاب و پادکست‌های مختلف توسعه‌ی فردی بسیار علاقه دارم و زمان‌های خاکستری‌ام را پر می‌کنم. این مطالب تفکری نو ایجاد می‌کند. نمی‌دانی از کی تغییر کردی. شاید یک ماه پیش یک سه ماه پیش باشد. آرام آرام ایجاد می‌شود. ولی پروکسیما برای من ناگهانی بود. آنقدر که می‌دانم این هفته با هفته‌ی گذشته چه تغییراتی داشتم. از تغییر در نوشتن وقلم حرف نمی‌زنم. تغییرات روحی و فردی، که به نظرم مهم تر از هرچیزی است. چرا که روان تو قرار است تو را کمک کند تا به موفقیت برسی.

در کتاب قدرت عادت، برایان تریسی می نویسد:«مسئله رسیدن به نقطه‌ی هدف نیست، مسئله شخصیتی که به آن تبدیل می‌شویم.»

من که قبلا خیال می‌کردم نوشتن شعر و داستان راحت‌تر از نوشتن یک رپورتاژ ومقاله است؛ حالا به این نتیجه رسیدم؛ همه می‌توانند بنویسند، و نوشتن برای سایت خیلی راحت تر از نوشتن یک بیت شعر و داستان کوتاه است.

اول هر صفحه می‌نویسم، قسم به قلم و آنچه می‌نویسد. چرا که گاهی قلم بی اختیار من شروع می‌کند. نمی‌دانم این حرف‌ها و شعرها از کجای دلم برمیخیزد.

حالا دوست دارم بیشتر شعر بگویم. حتی داستان سرایی ها نیز برایم راحت ترشده. من استاد داستان سرایی بداهه‎ی کودکانه ام واز این کار لذت می‎برم. من از نوشتن هرچیزی لذت می‌برم. از اینجا و برای شما نوشتن. از دفتر نوشتن در دفتر خاطراتی که کسی نمی‌خواند.

چقدر به کودکی‌ام وصلم.در آنای امروز دختر هفت ساله‌ای را می‌بینم که با ذوق کتاب ملکه‌ی برفی می‌خواند. دختر بچه‌ای که بخاطر نوشته‌هایش تحسین می‌شود. که به او می‌گویند نوشتن و کتاب وقت تلف کردن است و در خلوت می‌نویسد.

برای اینکه رسیدن به این لحظه، از مسیرهای مختلفی عبور کردم، اما هیچ وقت از آن دور نشدم. گاهی مجبور بودم برای درآمدت شغلی دانشجویی داشته باشم که زمان بسیاری از من می‌گرفت. کمتر می‌خواندم و شاید پیش می‌آمد یک ماه چیزی ننویسم. انگار چیزی درمن گم شده باشد، از خود درونی‌ام دور می‌شدم.

دنیای رنگی به خاکستری تبدیل می‌شد. و هیچ لذتی مانند قبل نبود. با همان روزها می دانستم. باید به دنبال خورده انگیره‌ها رفت. کم سن و سال بودم و هنوز کتاب اسب سیاه را نخوانده بودم تا بدانم خورده انگیزه‌ها چیست و چقدر مهم است. اما با دانش آن زمان، بهترین تصمیم را گرفته بودم و نباید خودم را سرزنش کنم. سرنوشت مسیرهای مختلفی جلوی ما می‌گذارد؛ ما انتخاب‌های بسیاری داریم و هر انتخاب دریچه‌ای به جهانی تازه است. یک کلیک ساده روی لینک پروکسیما مرا به این جهان آورد.

من وبسیما را با سئو شناختم و حالا نویسنده‌ محتوا هستم. احساس اینجا بودن را دوست دارم. چالش‌ها و یادگیری‌های جدید. یک روز باید فروشنده لباس باشم و از محصولاتم حرف بزنم یک روز می‌توانم راننده تریلی باشم. اینجا من با اطلاعات و کسب و کارهای متنوعی آشنا می‌شوم. در نوشته‌هایم اطلاعات مفید و صادقانه‌ای برای کاربر می‌نویسم. پس اگر روزی نوشته‌ی مرا دریک سایت دیدید، با اطمینان و خیال راحت بخوانید. (هرچند احتمالا نامی از من نیست). و لطفا فقط اسکرول نکنید برای خواندن عنوان‌ها.

به زودی قرار است در این صفحه بیشتر بنویسم.

نوشتنپروکسیماکارآموزش پروکسیمادوره تولید محتوابرایان تریسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید