گاهی دلم برای خدا میسوزد
مخلوقاتش
هوش و تواناییشان راگذاشته اند آکبند بماند
برای روزی که روح مفارقت کند
و پس بدهد به خدا
چه غافلند
و چه جاهلند
و چه از خود راضی اند
و چقدر گمان میکنند که خودشان راه را باز میکنند
نمیدانند که آش کشکِ خاله اند برای خدا
ناچار است روزی اشان دهد
ناچار است جمع کند گندی که مخلوقش میزند به زندگی اش
ناچار است آشتی اش دهد
ناچار است بلاگردانش باشد
ناچار است دوستش بدارد
مخلوقِ ضعیفِ نادانِ از خود راضی را
گاهی چقدر دلم برای خدا میسوزد...