این روزها... این روزهاکار بیهوده زیاد میکنممینشینم کنج اتاق و خانه جدیدم را برانداز میکنمسر پسر چهارساله ام که دیوار صاف را بالا میرود فریاد میزنماز گرم…
وا بده لعنتی اینذکر این روزهای من استبعد از شکست خوردن در یک آزمون، برای بار سومو شکست nأم در آزمون های مختلفزنی سی و هفت ساله امدهه شصتیسه فرزند دارمای…
روزِ تولد من است امروز،روز تولد سی و هفت سالگیِ من است. این را ،همراه اول یادآوری میکند. زنی سی وهفت ساله که گمان میکند هنوز دانشجوی سال اول دانشکده مهندسی…
اردیبهشت های تهران اردیبهشت 1402 ،سی و هفت ساله ام. اما نه. زمانِ لعنتی جلو نمی رود انگار. اردیبهشت 1385 است.دانشجوی سال اول دانشگاه خلیجم. سال هاست که همان د…
شادی یا انعطاف شخصی را میشناسم که بسیار جدی و پیگیر، در جستجوی "شاد"زیستن است. و معتقد است موسیقی،آن هم از نوع "تکونش بده"،بسیار در رسیدن به همین مقصود مت…
لذت فرمانبُرداری لذت فرمانبُرداریفرزند چهارم یک خانواده پنج فرزنده بودم.محض گرفتن امتیازهای بیشتر از پدرم،عادت کرده بودم به "بله چشم"گفتن.انقدَر که خواهرهای…
زنی که آشپزخانه،اتاق شخصی اش است پاییز که می شودو نور مورب که خودش را به آشپزخانه میرساندو درست مینشیند روی کاشی های بالای سینکمیروم سراغ ظرفهای نشسته ی تل انبار شدهنه اینک…
لذت هواداری قبل تر ها،قبل ترها که میگویم ،همان سالهای نه چندان دورِ درس خواندن برای کنکور است.همان روزها که به هر ریسمانی چنگ میزدم که نخوانم.هر ریسما…
زنان،کارمندانِ خدایند آنگاه که پروردگار عالم،اراده کرد به نفسی نعمت وجود ببخشد،به واسطه خداییش،وظیفه مراقبت را ،به زن سپرد.زن،نفس را در جان، پذیرفت.نفسرشد کرد.جا…
شرعِ تابعِ دموکراسی یا دموکراسیِ تابعِ شرع ریحانه،نامِ دخترِ تازه نه ساله شده ی من است.صبح ها،گوشه های مقنعه ی صورتی اش را تا میزنم.همین که موهای خرماییش را سر میدهم زیر همان مقنعه ی…