ریحانه،نامِ دخترِ تازه نه ساله شده ی من است.صبح ها،گوشه های مقنعه ی صورتی اش را تا میزنم.همین که موهای خرماییش را سر میدهم زیر همان مقنعه ی صورتی،اخم میکند.دلیلش را خوب میدانم.دستش می اندازند هم کلاسی هایش.میخندم و همان حرف تکراری را میگویم."ضرب دو در دو را که یادت هست دخترکم؟؟خانم حیدری-همان معلم خوش قدوبالا و خوش اخلاقش را میگویم-اگر بگوید ضرب دو در دو چهار می شود وهمه دوستانت بگویند پنج،تو کدام را میپذیری."
با اکراه میگوید "خانم حیدری " و می دود.
خوب میدانم، درِ حیاط مدرسه، گوشه های مقنعه ی صورتی اش را باز میکند . موهای خرماییش را دوباره روی چشمان بادمی اش می اندازد.و می دود و می خندد.
زود است هنوز...
زود است هنوز که بفهمد، ضرب دو در دو را،اصلا، ریاضی را،فلسفه را و شرع را ، نمی شود به همه پرسی گذاشت...