Dandelion??
Dandelion??
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

قاصدک

دو سال پیش، قبل از اینکه اسباب کشی کنیم، درست روی به روی خانه مان، توی پیاده رو، باغچه کوچکی قرار داشت. به جز سنگ و چوب و خاک و چیز های معمول باغچه، دو نهال لرزان، یک درخت بلند و کلفت و یک غنچه وجود داشت.

غنچه، مثل همه غنچه های دیگر بود. کوچک و چروکیده با رنگ سبز تند. من عاشق ان باغچه بودم. برای درخت هایش اسم گذاشته بودم، اما شاید ان غنچه زیاد به چشم نمی امد یا اینکه راز دلش برایمان مهم نبود. حتما مثل همه گل های خودرو بود، زرد کمرنگ و حتما کم جان بود و زود از بین میرفت.

اما پس از مدتی، این غنچه کوچک باز شد. گلبرگ های نارنجی و زرد لطیفش به باغچه رنگ بخشیدند. یک گل قاصدک بود. پس از مدتی برایمان سوال پیش امد که خب این گل زرد کوچک چطور قرار است صاحب پره های بلند و سفید شود؟؟

اما ان گل را دوست داشتیم. گلبرگ های منظمش را. رنگ شادش را. لطافتش را. روز ها گذشت و ناگهان گل قصه ما بسته شد. دوباره تبدیل شد به همان غنچه سبز و چروکیده.

چقدر برای ما عجیب بود!! فکر میکردیم چرا ساقه این گل مثل همه گل ها شروع به نرم شدن نکرد؟ چرا یکباره روی خاک نیفتاد و خشک نشد؟

روز ها گذشت و خبر خاصی نشد. شاید اگر غریبه ای توجه ای به ان غنچه میکرد، ان غنچه برایش نوید تولد میداد، نوید خوشحالی و زیبایی. اما غنچه برای ما نوید مرگ میداد. مرگی عجیب.

ما هر روز از کنار ان غنچه میگذشتیم، گاهی به ان توجه میکردیم و گاهی نمیکردیم که متوجه چیز حیرت اوری شدیم، غنچه داشت دوباره باز میشد!!!

اما دیگر گیسوان پرپشت نارنجی و زردش را نداشت. موی سپید کرده بود. پیر شده بود و با هر نسیمی، کم کم از بین میرفت.

دلمان نمی امد این اتفاق بیفتد. ساقه تردش را شکستیم و توی گوشش ارزویی زمزمه کردیم. یادم نمی اید چه چیزی به او گفتیم، اما امیدوارم صدای ارزوی ما را به باد رسانده باشد. امیدوارم به ارزویمان رسیده باشیم. امیدوارم ذره های ان قاصدک دوست داشتنی هنوز پشت اسب باد سوار شوند و ارزوی های مختلفی بشنوند...




پ.ن: این یه داستان واقعی هست اما مطمئن نیستم که این قاصدک اینجوری قاصدک شد یا نه، این تفسیر مشاهده ما بود اگه کسی اطلاعاتی داره دربارش خوش حال میشم با من در اختیار بذاره و این که این خاطره یکم تحریف شده و ما مثلا اولش غنچه رو زیاد ندیدیم=))

قاصدکگل قاصدکگلبادارزو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید