میگویی به من چقدر خراب است ذهنت
فکرخوب کنی خوب میشی باز میشه ذهنت
رنجیدم از این حرف که گفتی تو به من
این فاصله ساختی و گذاشتی بینت
قلبم گرفته زخمی شدم واه میکشم
انقدر خونی شده ام تو را خراب میکشم
فکر بد و عشقی مشکوک دادی اری
کردی مرا زخمی وبیمار چه در سر داری
اخر چه کنم در سر شوریست که بد میبیند
از هم چنان دور شده ایم جاده سراب میبینم
کام تو شیرین کام من تلخ شده است
کاش میدیدی قصه شروع شده است
هیچ کس نمیداند چه عذابی دارم
از دوری تو داغ شده روح وتنم
شاعر: قلم. صاف