ویرگول
ورودثبت نام
آیلین امینی
آیلین امینی
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

آرزو های بزرگ : اثر چارلز دیکنز

بی تردید چارلز دیکنز یکی از خوشنام ترین نویسنده های نه تنها انگلیس بلکه جهان است . شاید کتاب های زیادی را از این نویسنده ی بزرگ خوانده باشید یا حداقل اسم انها به گوشتان خورده باشد .

به گفته ی منتقدین(( آرزوهای بزرگ ))خوش نویس ترین اثر چارلز دیکنز است

خلاصه ی داستان: این داستان روایت زندگی پسر بچه ای به نام پیپ(فیلیپ) را بازگو میکند . پیپ کوچکی که به همراه خواهر بزرگتر و شوهرخواهرش در شهر کوچکی کنار آهنگری کوچکی که متعلق به شوهر خواهرش است زندگی میکند و تفریحش قدم زدن در میان قبر پدر و مادر و خواهران و برادران از دست رفته اش در گورستان است. قصه از جایی شروع میشود که وقتی یک روز پیپ در گورستان است هوا تاریک میشود و او میترسد. ناگهان یک زندانی که به پای او یک زنجیر بسته شده را میبیند . زندانی پیپ را تهدید میکند که برایش مقداری غذا و یک سوهان بیاورد . پیپ کوچک که از ترس زندانی شوکه شده است به خانه میرود و با اضطراب و نگرانی مقداری غذا برای این زندانی درمانده میبرد . مدتی میگذرد و متوجه میشوند که چند زندانی فرار کرده اند و یکی از انها همان غریبه ای بوده است که پیپ را وادار به همکاری با خود کرده بود . در ان سوی داستان یکی از اقوام انها برای خواهرش پیام میاورد که پیرزن ثروتمندی به نام خانم هاویشام به دنبال پسربچه ای است که همبازی دخترخوانده ی کوچکش استلا بشود . خواهر پیپ که وضعیتت مالی خوبی ندارد به شدت از این پیشنهاد استقبال میکند و پیپ را برای انجام ماموریت به خانه ی خانم هاویشام میفرستد . اما قضیه انطور که پیپ انتظار دارد پیش نمی رود . در اصل خانه ی خانم هاویشام خانه ای متروک،قدیمی،تاریک و دلگیر است و انطور که به نظر میرسد سال ها از اخرین باری که رنگ افتاب را به خود دیده است گذشته است . باغ مخوف و ترسناکی دارد و همه ی ساعت های خانه روی بیست دقیقه به نه متوقف شده اند . خود خانم هاویشام از سوی دیگر پیرزن ترسناک و سختگیری است که اطرافیان همه از او میترسند و تمام روز روی یک صندلی در اتاق، با لباس عروس مینشیند. استلا نیز دخترکی بسیار زیبا اما به همان اندازه مغرور است که پیپ را ازار میدهد و بیشتر از اینکه به او بازی کند او را تحقیر میکند ، از مسخره کردن دستان کلفت پیپ گرفته تا صدا زدن او با نام پسرک او را ازار میدهد .روزگار میگذرد تا اینکه غریبه ای روی سر خواهر پیپ پتکی میزند و او توانایی های خود مانند حرف زدن و راه رفتن را از دست میدهد . در همین گیر و دار خانم هاویشام نیز به پیپ میگوید که دیگر لازم نیست برای بازی با استلا به انجا بیاید . پس از مدتی که پیپ و شوهر خواهرش با هم مشغول صحبت هستند غریبه ای به پیپ خبر میدهد که ثروت بسیار زیادی را کسی برای او گذاشته است ولی کسی که این ثروت را به او داده است تصمیم دارد که نامش ناشناس بماند . پیپ که از ابتدا به درس خواندن علاقه ی زیادی دارد به دنبال علاقه اش به شهر رفته در انجا پیش معلمی مشغول درس خواندن میشود . از قضا با پسر معلمش دوست میشود و رابطه ی صمیمانه ای میان انها بوجود میاید . در واقع این پسر و پیپ یک دیگر را در کودکی و زمانی که پیپ به خانه ی خانم هاویشام میرفت بار دیگر دیده بودند . پسر به پیپ گفته بود که میخواهد با او دعوا کند ولی فقط کتک خورده بود . به هر حال وقتی پیپ به این پسر میکوید که نسبت به استلا علاقه مند شده است دوستش به او میگوید که در واقع خانم هاویشام نامزدی داشته است که اموالش را میدزدد و شب عروس،یعنی ساعت بیست دقیقه به نه، به او خبر میدهند که داماد هرگز به عروسی نمیاید. به همین دلیل خانم هاویشام استلا را بزرگ کرده است تا از همه ی مرد ها انتقام بگیرد.

پیپ که تا ان زمان فکر میکند ثروتی که به او بخشیده شده است از طرف خانم هاویشام بوده روزی به دیدن او میرود و در انجا بار دیگر استلا را که مدت زیادی به خارج برای تحصیل رفته بوده است ملاقات میکند . استلا اما هنوز به همان زیبایی است با این تفاوت که از پیپ به خاطر رفتار بد گذشته اش عذرخواهی میکند . به هر حال روز گار میگذرد و پس از گذراندن ماجراهای زیادی شبی پیرمردی با خانه ی پیپ میاید . پیپ در ابتدا از مردد خوشش نمیاید ولی پس از مدتی او را میشناسد . مرد در واقع همان زندانی است که پیپ او را نجات داد . زندانی میگوید که پس از فرار به استرالیا تبعید شده و در انجا کار کرده و هرانچه دراورده است را به پیپ بخشیده است و از طرفی میگوید که مجازاتش برای فرمان نبردن از تبعید مرگ است . این مرد برای پیپ از گذشته و مجازاتش میگوید و در انتهای داستان مشخص میشود که در اصل این مرد پدر استلا است . هرچند که او خود نمیداند و زمانی که دارد میمیرد پیپ این راز را به او میگوید. اما وقتی در انتهای کتاب پیپ به استلا پیشنهاد ازدواج میدهد استلا میگوید که قرار است با فرد دیگری ازدواج کند و ادعا میکند که احساساتی ندارد و به اصطلاح قلبی ندارد . پیپ اما به قاهره میرود و سال ها در کنار دوستش کار میکند . وقتی برمیگردد متوجه میشود که شوهر استلا مردی خشن بوده است و پس از مدتی استلا از او طلاق گرفته است . در انتها استلا و پیپ باهم ازدواج میکنند........


هرچند که آرزو های بزرگ رومانی بسیار زیبا و طولانی است و خود من به شخصه از خواندن ان بسیار لذت بردم اما از نظر من پایان این کتاب انچنان جذاب نبود . استلایی که در تمام کتاب ادعا میکرد انسان سرد و بی تفاوتی نسبت به احساسات دیگران از پیپ گرفته تا خانم هاویشام است ، ناگهان در صفحه ی اخر کتاب نظرش به طور کامل عوض میشود و به پیپ میگوید که اورا دوست دارد


از نظر من استلا از نظر خواننده فردی مغرور اما منطقی بود که ناگهان شخصیتش تغییر کرد

از سویی دیگر پیپ نسبت به انسانهایی که برای او زحمت کشیده بودند در کتاب بسیار بی تفاوت به نقش دراوده بود . پیپ در کتاب بارها اظهار پشیمانی میکند که چرا نست به جو ،یعنی شوهر خواهرش، که مانند دوست و برادر بزرگی برای او بوده است بی توجه بوده اما همچنان بار دیگر رفتار قبلی اش را تکرار میکند

به هر حال این رمان یک کتاب بسیار زیبا است و بسیاری از اتفاقات کتاب که خیلی جالب هستند از توان من برای نوشتن خارج بود

میتوانید ان را تهیه کنید و از کتاب کامل لذت ببرید!

آرزو های بزرگچارلز دیکنزخانم هاویشامبی تفاوتیپدر مادر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید