هملت مظهر افرادیه که بین حیات و مرگ یه تضاد و تقابل سخت در نظر میگیرند. در این تضاد، حیات و مرگ غیر قابل جمع و رفع میشن.
یا حیاته یا مرگ و ما چارهای نداریم به جز اینکه یکی از این دو رو انتخاب کنیم.
این دقیقا عقل مجردنگره که بین مفاهیم متقابل تضادی سخت برقرار میکنه.
امثال فروید هم در روانکاوی و انسانشناسی خودشون دقیقا همین اشتباه رو کردند: تقابل و جنگی دائمی بین دو رانه مرگ و حیات درون روان انسان.
اشتباه میکنند.
مسأله آزادیه و آزادی از وحدت مرگ و حیات به دست میاد.
نه خواست حیات بدون خواست مرگ منجر به آزادی انسان میشه و نه خواست مرگ بدون خواست حیات.
مرگ بدون حیات که مشخصه.
موجود آزاد زنده است. آزادی بدون حیات، غیر ممکنه. آزادی تنها و تنها درون حیات ممکن میشه.
اما حیات بدون مرگ هم برخلاف آزادی میشه.
شاهدش برده است.
کسی که برده است و بردگی خودش رو قبول کرده، اسیر خواست حیاته.
بردهای که علیه وضعیت خودش قیام نمیکنه، از مرگ ترس داره و همین ترس باعث میشه به حیات در اسارت تن بده.
ظالمی که حاضر نیست از ظلم خودش دست بکشه (برای مثال مسئولان خائن در داخل نظام) دقیقا عین مظلومی که حاضر نیست علیه ظلم قیام کنه، اسیر حیاته.
دست کشیدن از ظلم، مرگ ظالمه و آدمی که از ظلم دست نمیکشه، دست کشیدن از رفتار اشتباه خودش رو عین مرگ در نظر میگیره.
آدم خودمطلقانگار هم هیچوقت به اشتباه خودش اعتراف نمیکنه، چون این اعتراف رو مساوی با مرگ میدونه.
ظلم یه رابطه است، یعنی دو طرف داره: ظالم و مظلوم.
خواست حیات بدون خواست مرگ باعث پیدایش هم ظالم و هم مظلوم میشه.
گوسفندی که در زندگیاش فقط خورده و دفع کرده و خوابیده، یه نمونه دیگه از موجود زندهایه که اسیر خواست حیاته.
گوسفند تا ابد به حیات گوسفندی خودش ادامه میده، چون هنوز با واسطه مرگ، از اسارت حیات (که خواست خودشه) آزاد نشده. گوسفند با مرگ آشنا نیست و در مرگ تامل نمیکنه و قادر به خودکشی نیست.
و باز هم تاکید میکنم حسینی که من تعریف کردم، آزاده.
حسینی که به دنبال عافیت جسم خودش نیست و فقط و فقط میخواد در راه خدا کشته بشه، آزاد نیست.