ویرگول
ورودثبت نام
رایزن
رایزن
خواندن ۱۲ دقیقه·۲ سال پیش

درباره عدل الهی

قبل شروع: بعد از اینکه یه بحث رو با کاربر کوکو پیش بردم، به نظرم رسید بد نیست یه متن بنویسم در مورد عدل. اما خب دیدم خوبه که به احترام و تقلید از افلاطون همون بحث رو کامل اینجا منتقل کنم. از دوستان مذهبی تقاضا دارم هر نظر، پرسش و نقدی دارند، حتما مطرح کنند.

گفت: غمگین باید هر انسانی

از این کاربر چند بار درخواست کردم تا یه مناظره در مورد عدل خدا (که در حقیقت عین آزادی خدا است) داشته باشیم تا اینکه موافقت کرد.

گفتم: «خب ببینیم اصلا خدا چی هست.
هگل میگه خدا اصل حاکم بر این عالمه. منظور از اصل یعنی حقیقت این عالم. و وقتی میگه حاکم، یعنی این عالم بر اساس اون اصل عمل میکنه.
به طور خلاصه، خدا قانون این عالمه. شاید هم باید اینجوری بگیم: قانون خدا است.
یعنی چی؟ یعنی اینکه قانون یکی از صفات خداست.
الان مشخص شد؟
ببینید ما در فیزیک و شیمی تلاش میکنیم قوانین عالم رو کشف کنیم. این قوانین بخشی از ذات خداست، یعنی صفات خداست.
الان مشخص شد خدا در اصل چیه؟
اگه ابهامی هست، مطرح کنید تا به ادامه بحث برسیم»

گفت: «اوکی
دید هگل جالبه.
پس کلا جهان خداست و ما هم بخشی از خداییم؟»

گفتم: «جهان موجودیت خداست، نه خود خدا. این‌همانی در عین تمایز.
اصل وجود ما هم روحه نه خود خدا. اما انسان هم روح نیست. اینجا هم این‌همانی در عین تمایز داریم.
برای اینکه بفهمی دقیقا یعنی چی، یه مثال میزنم.
من زیاد از عنوان «مکتب روح» استفاده میکنم. مکتب روح چیزی نیست جز یه مفهوم عقلانی. یه سری اصول عقلانیه. حالا اگه یه مدرسه خاص، منطبق بر این اصول برخورد کنه، یعنی اگه این اصول درون یه مدرسه واقعی جاری بشه، اون مدرسه میشه «مکتب روح». مدرسه مکتب روحه، اما در عین حال یه تمایز بینشون هست. مکتب روح، فقط اون مدرسه نیست.»

گفت: «پس یه جمع بندی
این جهان یک خالق داره
و ما هم جزوی از این جهان هستیم
در عین حال که ما بخشی از این جهانیم، یک روح مستقل هم داریم.
خالق هم مساوی جهان نیست چون جهان تنها نمود خالق نیست؟»

گفتم: «قبل از ادامه، رابطه خدا و این عالم رو بیشتر بازش کنم.
رابطه خدا و عالم مثل رابطه مفهوم مکتب روح با مدرسه‌ایه که منطبق بر مفهوم مکتب روح اداره بشه. خدا مفهومه و این عالم، واقعیت یا موجودیت مفهوم. خدا نفس عالمه و عالم جسم خدا. اما هگل معتقده از بین این دو تا چیزی که اصالت و حقیقت داره، مفهومه. واقعیت اصالتی نداره. اصالت مفهوم رو باید به چند معنی بفهمیم.
اول اینکه، مفهوم اصل حاکم بر واقعیته. برای مثال، مفهوم مکتب روح، بر مدرسه‌ای که مطابق با مکتب روح اداره میشه، حاکمه. این عالم هم بر طبق ذات خدا اداره میشه. در این عالم، قوانین الهی جاری هستند. برای مثال، نیروی جاذبه مظهر وحدت خدا است. یا چیزی مثل دوستی و عشق هم مظاهری از وحدت هستند.
دوم، به این معنا که فقط مفهوم باقیه و بقیه چیزها فانی هستند. یعنی چی؟ همون مکتب روح رو نگاه کنید. مدارس واقعی ممکنه از بین برند، اما مفهوم همیشه خواهد ماند. تا زمانی که یه نفر هست که به این مفهوم باور داره، این مفهوم خواهد ماند. حتی اگه هیچکسی هم نباشه که این مفهوم رو بشناسه، این مفهوم باز هم هست و بالاخره یه زمان یه نفر دیگه میتونه بهش برسه. مفهوم جاودانه است و مشمول زمان نمیشه. به این معنا اصالت داره.
اما یه معنای دیگه هم هست. چیزی که منشأ اثره، مفهومه نه جسم. یعنی چی؟ به مکتب روح نگاه کنید. فرض کنید یه مدرسه داریم منطبق بر اصول مکتب روح. در ظاهر امر به نظر میرسه افرادی که درون این مدرسه هستند، عمل میکنند و نه مفهوم. درسته؟ افرادی هستند که اثرگذاری دارند. اما باید درست نگاه کنیم. این افراد برای چی به این صورت عمل میکنند؟ هدفشون چیه؟ هدفشون اینه که کودک رو آزاد کنند. هدف، آزادی انسانه. هدف یه مفهومه. چیزی که منشأ اثره، همین هدفه. این هدفه که افراد رو وادار به حرکت میکنه. شما خودتون رو نگاه کنید. چیزی که شما رو به حرکت وامیداره، یه مفهوم از آزادی و عدالته. شما به دنبال اون هستی. در اصل اون مفهوم افسار شما رو به دست داره. شاید استفاده از افسار درست نباشه، چون شما در اصل همون هدفت هستی. شما اون چیزی هستی که به دنبالشی. آن چیز که در جستن آنی، آنی. پس افراد، همون مفهومی هستند که به دنبالش میگردند و میخوان عملی‌اش کنند. چیزی که منشأ اثره، هدف و غایت شماست.
رابطه خدا و عالم هم همینه. خدا غایت این عالمه. به قول ارسطو محرک لامتحرک. یعنی موجودی که خودش حرکتی نداره، اما سایر موجودات رو به حرکت وامیداره.
الان معنای اصالت و حقیقت خدا رو دقیق فهمیدید؟
اگه فهمیدید بریم سراغ ماهیت خدا»

گفت: «خب اینم یه دیده.
ادامه بدیم لطفا.»

گفتم: «صرفا یه دید نیست. تجربه زیسته است. آدم باید خودش به این نحو زندگی کرده باشه تا حقیقت پشت این حرف‌ها رو درک کنه. خیلی ساده بگم. مثلا همین گزاره رو در نظر بگیر: اصل، غایت است. یعنی اصل هویت هر چیز و هر کسی رو غایتش تعیین میکنه. در مورد انسان، این غایت غایتیه که خود فرد برای خودش تعیین کرده. طبیعتاً آدمی که همیشه صرفا بر حسب جریان زندگی پیش رفته، آدمی که به طور خودکار نظم زندگی اجتماعی رو قبول کرده، هیچوقت این گزاره رو درک نمیکنه.
انسان‌های بزرگ تاریخ (فرقی نداره خوب یا بد) کسانی بودند که یه هدف داشتند و برای رسیدن بهش هیچوقت دست از تلاش برنداشتند. این یعنی عزم. و عزم و اراده دقیقا چیزیه که کن فیکون میکنه. کسی مثل سقراط برای همیشه تمدن بشری رو دگرگون کرد.
شما تا زمانی که این نحوه زیست رو تجربه نکنی، متوجه حقیقتش نخواهی شد.
البته ببخشید که اینجوری میگم.

اما در مورد ماهیت خدا: خدا در نهایت آزادیه. پس اگه میگیم خدا اصل حاکم بر عالمه و اگه میگیم اصل حاکم به معنای غایت، یعنی اینکه همه موجودات عالم به دنبال آزادی خودشون هستند. چیزی که تمام موجودات رو به حرکت وادار میکنه، میل به آزادیه. البته اینجا باید بین موجودات غیرزنده و زنده یه تمایز قائل بشیم. موجودات غیرزنده هیچوقت به آزادی مطلق دست پیدا نمیکنند. اینها همیشه تحت تاثیر قوانین علی (که این قوانین هم مظهری از صفات خداست) قرار دارند. اگرچه که حدی از استقلال رو خواهند داشت. مثلا جایی مثل منظومه شمسی رو نگاه کن. منظومه شمسی از یه ستاره و چند تا سیاره تشکیل شده. یعنی چند تا موجود مستقل از هم. اما در عین حال بین اینها یه نظم وجود داره. این نظام بخاطر قوانین فیزیکی پدید اومده (که این قوانین فیزیکی هم مظهری از صفات خداست. خیلی ساده بگم. هیچ فیزیک‌دانی قادر نخواهد بود چیزی مثل جاذبه یا کلا نیرو رو به طریق مادی تبیین کنه. در مورد این اگه شک داری، روش بحث کنیم). اما این نظم یه موجود واحد رو میسازه. چند تا موجود مستقل تحت یه نظم واحد قرار دارند (به این میگن وحدت در کثرت). این موجودات از هم مستقل‌اند، اما در عین حال به هم وابسته هستند. پس یه حد از آزادی و استقلال رو دارند، اما هنوز کامل نیست. در انسانه که آزادی کامل میشه. انسان بالاترین مظهر خداست، چون انسان به بالاترین حد از آزادی دست پیدا میکنه. انسان میتونه حقیقتا آزاد باشه، یعنی تحت تاثیر هیچ چیزی بیرون از خودش نباشه. حتی میتونه بر جسم خودش و امیال و غرایزش غلبه کنه. انسان میتونه برای اثبات آزادیش حتی بر میل به بقاش غلبه کنه: انسان خودکشی میکنه. سوالی داری؟»

اینجا یه توضیح بدم: در مورد گزاره «اصل، غایت است» به نظرم این در اسلام هم وجود داره. البته نه به این شکل. در اسلام گفته میشه، الله اول و آخر است. الله در عین حال که اوله، آخره. بهتر بگم: اول، آخر است. حالا میشه اینجوری گفت: اصل هر چیز (یعنی ریشه و بنیاد یا اولش) غایتشه، یعنی چیزی که در آخر محقق میشه.

گفت: «اوکی باشه فعلا فرض کنیم که حقیقته.
ادامه بدید لطفا»

از اینجا بحث دو شاخه شد.
شاخه اول:

گفتم: «تا الان در مورد ماهیتش گفتم. در مورد اثبات وجودش و اثبات اینکه اصلا این آزادی چه عناصری داره، باید بریم دیگه تو خود فلسفه هگل. تا زمانی که اصول فلسفه حق رو نخونی، نمیتونی کامل بفهمی آزادی مد نظر هگل چیه. اگه میخوای بریم هگل بخونیم.
البته نمیدونم بیشتر از این چی میخوای. اگه سوالی داری بپرس.
اما در مورد یه سری مسائلی که تو متن گفتی. مثلا این «اگر خالق تو باشی پس من قطعا لایق آتشم. میدانی چیست؟ تو اصلا چیزی فراتر از به آتش کشنده ی محبت ها نیستی. هیچ حوصله ای به خرج نداده ای برای زندگی بهتر ما. پس از خلق زمین و زمان، دل به کار نداده ای. موقع خلقت ما کمیت را بر کیفیت ترجیح داده ای.» رو ببین.
خب مساله دقیقا اینه که خدا انسان رو آزاد خلق کرده. البته قضیه به این شکل هم نیست. انسان موجودیه که موفق شده خودش رو آزاد کنه. اینجوری نیست که خدا گفته باشه برید گل بیارید میخوام انسان بسازم. انسان حیوانیه که موفق شده خودش رو آزاد کنه. اما نکته اینه که داره عصیان میکنه، چون آزاده. انسان باید به حکم عقل تن بده که متاسفانه نمیده. چون آزادی حقیقی یعنی همین که تسلیم حکم عقل (که عادلانه است) باشی. تو این شرایط وظیفه ماهاست که عدل رو برقرار کنیم دیگه، درست نمیگم؟ افرادی که به عدالت ایمان دارند، وظیفه دارند بجنگند تا عدل برقرار بشه.
این از فلسفه هگل به دست میاد. تو فلسفه هگل، خدا جهان رو خلق میکنه تا خودش (یعنی بالاترین درجات آزادی و عدلش) رو کامل محقق کنه. اما این تحقق فقط با واسطه یه اراده بدست میاد. چون خلق، جسمانیه الحدوث، روحانیه البقا است. یعنی هر چیزی اولش که پدید میاد، کامل نیست، اما در طول زمان کامل میشه. خلق خدا هم که این عالم باشه، از همون اول کامل نیست. برای مثال، وقتی حیات پدید میاد، اولین مظاهرش تک سلولی‌ها هستند. موجوداتی که نه آگاهی دارند و نه اراده. طول میکشه تا به موجودی برسیم که بالاترین مراتب اراده رو داشته باشه. اما وقتی که اراده پدید میاد، باز هم این اراده در ابتدا حقیقتا آزاد نیست، یعنی آزادی خودش رو در ظلم به دیگران میبینه. تو این شرایط، آزادی تنها در صورتی به دست میاد که مظلوم بجنگه و خودش و ظالم رو آزاد کنه. آزادی و عدل باید به دست اراده محقق بشه.
اما اراده‌ای که حقیقت آزادی و عدل رو شناخته.
برای همین میپرسم شما اصولت چیه. تعریفت از آزادی چیه؟ تعریفت از عدالت چیه؟ امیدوارم دغدغه‌تون صرفا این نباشه که چرا یه جنس میتونه ایستاده بشاشه، یه جنس باید درد قاعدگی رو تحمل کنه.»

اینجا یه توضیح بدم: هگل بدون اینکه با ملاصدرا آشنا باشه، از قاعده جسمانیه الحدوث، روحانیه البقا استفاده کرده. اما همان‌طور که قبلاً گفتم، از این قاعده به عنوان یه اصل در تمام وجودشناسی و عالَم‌شناسی استفاده می‌کنه. نه فقط انسان که خود حیات «جسمانیه الحدوث، روحانیه البقا» است. این تفسیر هگلی از خلق چه اهمیتی داره؟ با این تفسیر میشه نظریه فرگشت یا تحول انواع داروین رو هضم کرد. اگه این تفسیر رو قبول کنیم، لازم نیست حوزه از یافته‌های علم زیست‌شناسی بترسه.
یه نکته دیگه هم در مورد اراده معطوف به عدل یا آزادی بگم. همان‌طور که مشخصه در فلسفه هگل، عدالت و آزادی با عمل انسانی به دست میاد که عادل و آزاد باشه. کاربر سالاروفسکی در این متن یه سوال راجع به امام زمان پرسیده. نمیدونم امام زمانی هست یا نه. نمیتونم حکمی بدم. اما من با مفهوم مهدویت کار دارم. چیزی که من شنیدم اینه که از مومنان به مهدی خواسته میشه خودشون رو برای ظهور آماده نگه دارند. آماده نگه داشتن یعنی چی؟ طبیعتاً یه بخشش تربیت درونیه (یا جهاد اکبر) و یه بخشش به عمل در جامعه برمی‌گرده. مساله اینه که مومن به مهدی باید خودش خواستار عدالت باشه و قدمی برخلاف عدالت برنداره. مومن به مهدی باید اراده معطوف به عدالت باشه. فارغ از اینکه مهدی هست یا نه، مفهوم مهدویت از انسان اراده معطوف به عدل می‌سازه.

گفت: درودی دیگر
تعریفم از آزادی و عدالت رو توی پست سی و هفت دقیقه ای خودم فکر کنم گفتم و خیلی خیلی زیاد هم راجع به خودم توضیح دادم.
الان اصلا حوصله ی این رو ندارم که دوباره توضیحشون بدم.
اگر لطف کنید، اون ها رو مطالعه کنید و ایراداتی که به نظرتون میاد و نظرات متفاوت خودتون رو با من به اشتراک بگذارید، خوشحال میشم.

گفتم: بعدا سر فرصت با اون هم خواهیم رسید

شاخه دوم:

گفتم: حقیقت که هست، اما بیا فرض کنیم صرفا یه دیده.
بذار من هم یه سوال ازت بپرسم. میخوام یه جواب مشخص به من بدی. من اگه وضعیت فعلی رو محکوم میکنم و میگم الان ظلم هست، بر اساس یه سری اصول مشخص میگم. این اصول، مطلق هستند. یعنی این اصول خدای من هستند. من تابع این اصول هستم. خودم رو مجاز نمیبینم ازشون تخطی کنم.
حالا شما بر مبنای چه اصولی محکوم میکنی؟ چون، این اصول، خدای شماست.
روی اصول فکر کن

گفت: درود بر شما
سپاس از اینکه من رو مجبور کردید که فکر کنم آیا من اصولی دارم که فکر کنم مطلق هستند و خدایی دارم که اصولش حقیقت جهان باشه و "مطلق" باشه،
نه من چنین اصولی ندارم و بر اساس افکار، تجربه و منیتم فکر میکنم.
خیلی ساده هست، من برای کلمات بر اساس برداشت خودم مفهومی بر پا میکنم که بسیار هم شبیه به معنای اون کلمات در لغنتامه هست و بر اساس تجارب زندگی خودم و بقیه، کار هایی رو بد و کار هایی رو خوب در نظر می گیرم و با توجه به اون ها قضاوت میکنم.

گفتم: اشتباه فهمیدی.
سوالم این نبود که مفاهیمت رو از کجا اوردی.
بذار اینجوری بپرسم. من یه سری اصول دارم که باهاش به قضاوت افراد و موقعیت ها میپردازم. این اصول از کجا اومده؟ مهم نیست. اصلا فرض کن از تو لپ لپ دراوردم.
اما وقتی میگم مطلق هستند، صرفا یعنی اینکه هر کدوم از این مفاهیمی که قبول دارم یه تعریف مشخص دارند که میتونم از طریق کلام برای دیگری بیان کنم. از طرف دیگه ثابت اند. یعنی من با یه اصل ثابت تمام ادمها رو قضاوت میکنم. اگه به ازادی باور دارم، با توجه به تعریفم از ازادی در مورد تمام افراد قضاوت میکنم.
اگرچه که این اصول برام‌ نهایی نیست. یعنی اگه کسی بتونه ضمن بحث به من ثابت کنه تعریفم از ازادی ناقصه و تعریف کاملتری بهم بده، ازش میپذیرم.
شما هم اینجوری هستی یا نه؟
و اینکه قبل جواب دادن رو سوال بیشتر تامل کنید



عدلآزادیاللهمحاوره افلاطونی
در کار کلام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید