قبل از متن اصلی یه توضیح بدم. تو این متن (درباره نظام تربیتی (1) - ویرگول (virgool.io)) در مورد یه سری مسائل پایهای بحث کردم. اونجا گفتم هدف چیه: طراحی یه نظام تربیتی اونجوری که باید باشه.
حالا، جدیدا شروع کردم به تدریس ریاضی پایه اول، به صورت مجازی، به بچههای مهاجری که مدرسه نمیرن. این مدت یه سری چیزهای جدید فهمیدم که باید به قبلی اضافه کنم. کلا متن قبلی جرح و تعدیل نیاز داره. البته در مورد مسائل پایهای نظرم عوض نشده، اما مثلا اسم این نظام تربیتی باید بشه «مکتب روح»، یا این مدت که با بچهها کار کردم، به نظرم میرسه بحث تعلیم هم باید اضافه بشه.
این مطالب هنوز کامل نیست، اما اینجا میذارم تا تو طول زمان کاملش کنم. درواقع یجورایی میشه گفت دارم با صدای بلند فکر میکنم. البته تفکر به دو نفر نیاز داره. هگل میگه بعد از جدل، نظاره است (نظرورزی یک نفره). اما به نظر میرسه هگل در اشتباهه، چون بعد از جدل، مناظره است (نظرورزی دونفره) یا شورا. حرکت با جدل شروع میشه، اما این مناظره یا شورا است که میتونه حرکت رو به سرانجام برسونه.
البته من دیگه یاد گرفتم خودم به تنهایی فکر کنم. یکی از روشها همینه که متن ناقص رو در معرض دید عموم قرار بدم. الان مشغول این کار هستم.
این چیزهایی که پایین میاد، به انتهای متن اول اضافه میشه. یعنی جایی که گفته میشه تو مدرسه آرمانی رابطه برابره و مخاطب به شورا وادار میشه. این مربوط به اینه که رابطه برابر دقیقا یعنی چی. اینکه فرستنده خودش و مخاطب رو چی در نظر میگیره. تو مدارس فعلی به مخاطب میگن، دانشآموز. تو حوزه بهش میگن، طلبه. تو دانشگاه بهش میگن، دانشجو. از طرف دیگه، معلم داریم و استاد و ... یه استاد نادان هم داریم که به نظرم اون هم ناقصه. اینجا میخوام بگم وقتی میگیم فرستنده و مخاطب برابرند دقیقا یعنی چی.
یه نکته مهم دیگه. ضمن همین تدریسی که این مدت داشتم، به این نتیجه رسیدم که فرآیند تربیت از تعلیم جدا نیست. و این تفاوت من با فبک است. تربیت ضمن تعلیم صورت میگیره. شورا یه درس اضافه نیست که کنار درس ریاضی وجود داشته باشه. ریاضی از طریق شورا یاد داده میشه، یعنی از طریق مناظره یا سوال و جواب. متن اول رو باید براساس این چیزی که جدیدا بهش رسیدم، اصلاح کنم. بعدا اصلاح میکنم.
اما متن اصلی:
در این مدرسه، معلم و کودک هر دو عالماند.
عالم کیست؟ دهخدا عالم را چنین تعریف میکند: خردمند (عاقل)، دانا، کسی که او را دانش باشد، مقابل جاهل.
عالم دانش دارد، و مقابل جاهل است، اما این بدان معنی نیست که عالم از هیچ جهلی برخوردار نیست. عالم، علّامه نیست، یعنی کسی نیست که تمام علوم را از بر داشته باشد. عالِم جهل دارد، اما این جهل را امتحانِ خود میداند. در واقع، رویکرد انسان در قبال جهل خود معیاری است که با آن میتوان عالم را از جاهل بازشناخت. انسانی که جهل خود را انکار کند و با سازوکارهای دفاعی مختلف آن را از دید خود و دیگران بپوشاند، همیشه جاهل خواهد ماند. عالم کسی است که از جهل خود آگاه است و جهت رفع آن میکوشد. او از طریق زدودن جهل خود، عالم میشود.
حال میتوان چنین گفت: عالم کسی است که میداند چگونه خود را تعلیم دهد یا کسی که طریق دستیابی به حقیقت را میشناسد، یعنی انسانی است متفکر.
در این مکتب، معلم عالِم است، یعنی کسی که میداند چگونه به خود تعلیم دهد. او قادر است جهل را از وجود خود بزداید. معلم اگر عالم نباشد، نمیتواند به دیگری چنین مهارتی را تعلیم دهد. از طرف دیگر، از آنجا که در این مکتب با کودک برابر برخورد میشود، معلم کودک را نیز عالم در نظر میگیرد و با او همچون عالم برخورد میکند.
معلم و کودک هر دو عالماند، اما تفاوتهایی نیز دارند. اول، معلم در مسیر علمآموزی تجربه بیشتری دارد و بر مباحث علمی بیشتری احاطه دارد. معلم به دلیل این تجربه بر جهل کودک وقف است. کودک خود از این مسأله آگاه نیست. معلم میداند کودک چه چیزهایی را نمیداند و به او نشان میدهد چه چیزهایی را نمیداند.
دوم، معلم به کودک یاد میدهد چگونه مستقلاً و آزادانه جهل خود را برطرف سازد. مهم نیست معلم مشغول تعلیم چه مبحثی (ریاضی، علوم، نوشتن، خواندن و ...) باشد، او به کودک تعلیم میدهد چگونه خود را تعلیم دهد. معلم کودک را وادار به تفکر میکند.
چگونه؟ معلم تمام مباحث علمی را به طریق شورا به کودک یاد میدهد. آداب صحیح شورا، مناظره است، یعنی سوال و جواب دو یا چند نفره جهت رسیدن به حقیقت.
هیچ فردی قادر نیست به تنهایی به تفکر بپردازد. تفکر همیشه به حداقل دو نفر نیاز دارد. علامه تفکر را «سیر در معلومات جهت رسیدن به مجهول» تعریف کرده است، اما هیچ فردی تا زمانیکه با غیر خود مواجه نشده باشد، حتی نمیتواند بر جهل خود واقف شود. انسان در مقام فرد متناهی نه تنها جهت اینهمانی با خود به غیر خود نیاز دارد، بلکه تنها با مشاهده دیگری است که از جهل خود آگاه میشود. انسان تا زمانیکه با غیر خود مواجه نشده باشد، در جهل مرکب به سر خواهد برد. تنها با مشاهده دیگری است که او متوجه خواهد شد چه چیزهایی را نمیداند. پس از این مواجهه، او میداند در جهل به سر میبرد.
معلم سوالی میپرسد