رایزن
رایزن
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 206 و 207

مقدمه: این سه بند توضیحات میخواد.
البته این دو بند یه ارتباطی هم با مقوله عفت دارند. من قبلا توضیحاتش رو دادم. اگه مخاطب این متن، هنوز نمیدونه ارتباط این دو بند با مقوله عفت چیه، بپرسه تا بگم. فرضم اینه که مخاطبی که تا الان ادامه داده، ارتباطش رو خودش کشف کرده. برای همین دیگه نمیگم. اما اگه کسی نمی‌دونه، بپرسه (چون میگن ندانستن عیب نیست، نپرسیدن عیب است).
و اینکه این متن ترجمه هم به حق‌ّالزّحمه نیاز داره (در مورد مبحث حق‌ّالزّحمه به این متن رجوع کنید).
5859831092273019
IR75 0180 0000 0000 5225 5085 36
به نام حمیدرضا مصیبی

بند 206

از یک سو، طبقه در مقام تشخّص و جزئیتی که عینییت می‌یابد [ترجمه نیزبت: تشخّص و جزئیتی که نسبت به خود عینییت می‌یابد] بدین ترتیب و بر طبق مفهوم به تمایزات عمومی‌اش [/ترجمه نیزبت: به مقولات متمایز عمومی‌اش] تقسیم می‌شود. اما از سوی دیگر، این مسأله که فرد به کدام طبقه مشخّص تعلّق بگیرد، تحت تأثیر طبع، تولّد و اوضاع و احوال [خارجی] است اگرچه که عامل تعیین‌کننده نهایی و ذاتی رأی و نظر ذهنی [خودِ فرد] و اراده خودسر مشخّص و جزئی او است؛ آن دو [یعنی، رأی ذهنی و اراده خودسر] در این قلمرو از حقّ و شایستگی و حیثیت‌شان برخوردار می‌شوند. بدین ترتیب، آن‌چه که در این قلمرو با واسطه ضرورت درونی [ناشی از مفهوم] رخ می‌دهد، در عین حال، با اراده خودسر نیز وساطت می‌یابد و در نظر آگاهی ذهنی، این رخدادها قالب آن را دارد که محصول اراده خود او است.

یادداشت هگل:

از این لحاظ [یعنی] در ارتباط با اصل تشخّص و جزئیت و اراده خودسر ذهنی، نیز، یک تمایز میان حیات سیاسی شرق و غرب و حیات سیاسی عالم باستان و جدید برجسته است. در اولی، تقسیم کلّ [جامعه] به طبقات به نحوی عینی و خود به خود صورت گرفته است، چرا که [این نحوه تقسیم] فی‌نفسه معقول است؛ اما هنگامی که برای مثال، تخصیص افراد به طبقات، به حکّام (مانند جمهور افلاطون) و یا به صرف تولّد (مانند نظام کاست هندی) واگذار می‌شود، اصل تشخّص و جزئیت ذهنی از حقّ خود محروم می‌شود. بنابراین، تشخّص و جزئیت ذهنی که از سازمان کلّ بیرون نگه داشته شده و با آن توافق ندارد، متعاقباً خود را همچون امری متخاصم و همچون فساد در نظم اجتماعی آشکار می‌سازد، چرا که این اصل نیز در مقام عنصری ذاتی پدیدار خواهد شد (به یادداشت بند 185 بنگرید)؛ حال یا نظم آن را بر هم می‌زند [ترجمه نیزبت: آن را سرنگون می‌کند]، همانند آن‌چه که در دولت‌های یونانی و در جمهوری روم رخ داد، و یا اگر نظم اجتماعی خود را همچون قدرتی قاهره و یا همچون مرجعیت و اقتدار مذهبی حفظ کند، آن [اصل تشخّص و جزئیت] همچون فساد درونی و انحطاط تمام و کمال بروز خواهد کرد، مانند آن‌چه که تا حدودی در اسپارت روی داد و اکنون به طور کامل در هند روی می‌دهد. اما تشخّص و جزئیت ذهنی اگر با نظم عینی سازگار باشد و هم‌زمان حقّ خود را [در درون آن] حفظ کند، به یگانه اصلِ حیات‌بخشِ جامعه مدنی و به اصلِ محرکِ رشد و توسعهِ فعالیتِ اندیشمندانه بدل خواهد شد و مایه مزیت و افتخار آن [جامعه] خواهد بود. به رسمیت شناختن این حقّ که آن‌چه که در جامعه مدنی و در دولت ضروری و معقول است، هم‌زمان با وساطت اراده خودسر رخ دهد، دقیق‌ترین تعیّن و تعریف آن چیزی است که علی‌الخصوص در تصوّرِ عمومی، آزادی نامیده می‌شود (به بند 121 بنگرید).

بند 207

فرد تنها در صورتی به خود فعلیت می‌بخشد که به‌طور کلّی، در عرصه موجودیت و متعاقباً، در تشخّص و جزئیت معیّن قدم بگذارد؛ در نتیجه، او باید خود را منحصراً به یک قلمرو مشخّص و جزئی از نیازها محدود کند. بنابراین، سیرت عرفی در درون نظام نیازها، امانت و درست‌کاری و افتخار به طبقه خود است، به‌ گونه‌ای که هر فرد با تعیّن بخشیدن به خود و با واسطه فعالیت و مجاهدت و مهارت‌های شخصی، بدل به یک عضو از یکی از عناصر [و طبقات] جامعه مدنی می‌شود و بدین طریق از خود حمایت می‌کند؛ تنها با وساطت امر عمومی است که فرد از خود مراقبت می‌کند و همچنین، در تصوّر خود و در تصوّر دیگران خود را به رسمیت می‌شناسد. – اخلاق در درون این قلمرو از جایگاه خاصّ خود برخوردار است؛ در این قلمرو تأمّل [فرد] بر رفتار و غایت نیاز مشخّص و جزئی و صلاح و رفاه مسلّط است و عدم قطعیتی که در ارضاء آن‌ها نهفته است، هر کمک احتمالی و متفرّد را بدل به یک وظیفه می‌سازد.

توضیحات مترجم:
لازم است در مورد جمله آخر «عدم قطعیتی که در ارضاء آن‌ها نهفته است، هر کمک احتمالی و متفرّد را بدل به یک وظیفه می‌سازد.» کمی توضیح دهم.
در طبیعت عدم قطعیت وجود دارد. یکی از لحظاتی که تحت تاثیر عدم قطعیت قرار دارد، لحظه‌ای است که فرد در درون جامعه با تلاش می‌کند با کار خود معاش خود را تأمین کند. هر فردی وظیفه دارد خود برای تأمین رزق و معاش خود، تلاش کند. اما به دلیل عدم قطعیت مستتر در طبیعت و جامعه مدنی، ممکن است فرد به مشکل بربخورد. به این دلیل است که کمک دیگران ضرورت پیدا می‌کند (قرض‌الحسنه یکی از مصادیق چنین کمکی است) و این کمک امری است مربوط به اخلاق. تنها وجدان فرد باید او را مجبور به کمک به دیگران کند و نه قانون یا هر نوع فشار خارجی.

یادداشت هگل:

افراد در بدو امر (علی‌الخصوص در جوانی) در برابر این تصوّر که خود را به یک طبقه مشخّص مقیّد سازند، مقاومت می‌کنند و آن را هم‌چون محدودیتی بر تعیّن عمومی‌شان و همچون ضرورتی صرفاً خارجی در نظر می‌گیرند؛ این مسأله ریشه در تفکّر انتزاعی دارد، تفکّری که در عمومیت و عدم فعلیت متوقّف می‌شود و تشخیص نمی‌دهد که به طور کلّی، مفهوم برای آن‌که وجود داشته باشد، باید به مرحله تمایز میان مفهوم و واقعیت‌اش و از این‌رو، به مرحله تعیّن‌یافتگی و تشخّص و جزئیت قدم بگذارد (به بند 7 بنگرید) و این‌که تنها بدین طریق است که مفهوم می‌تواند نائل به فعلیت و عینیت عرفی شود.

افزوده:

هنگامی که گفته می‌شود انسان باید کسی باشد، چنین می‌فهمیم که او باید به یک طبقه معیّن تعلّق داشته باشد؛ چرا که کسی بودن بدین معنی است که فرد جوهر داشته باشد. انسان بدون طبقه صرفاً یک شخص حقیقی است و در عمومیت بالفعل قرار ندارد. از سوی دیگر، امر متفرّد [یعنی، فرد] می‌تواند خود را در تشخّص جزئیت‌اش به‌منزله امر عمومی بگیرد و گمان کند اگر به یک طبقه ملحق شود، تسلیم امری پست‌تر از خود شده است. این تصوّر که اگر چیزی موجودیتی را کسب کند که برایش ضروری است، در نتیجه خود را محدود و تسلیم می‌کند، تصوّری است باطل.

توضیحات مترجم:
«بنابراین، سیرت عرفی در درون نظام نیازها، امانت و درست‌کاری و افتخار به طبقه خود است، به‌ گونه‌ای که هر فرد با تعیّن بخشیدن به خود و با واسطه فعالیت و مجاهدت و مهارت‌های شخصی، بدل به یک عضو از یکی از عناصر [و طبقات] جامعه مدنی می‌شود و بدین طریق از خود حمایت می‌کند؛ تنها با وساطت امر عمومی است که فرد از خود مراقبت می‌کند و همچنین، در تصوّر خود و در تصوّر دیگران خود را به رسمیت می‌شناسد.»
در کشور ما این سیرت از میان رفته است. دلیل آن نیز تنها یک چیز است: حکومت با قوانین اشتباه اجازه استثمار نیروی کار را صادر کرده است.
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقبند 206بند 207استثمار نیروی کار در حکومت اسلامیقوانین فسادزا
در کار کلام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید