گفتم که من خواستار انقلاب فرهنگی هستم. اما برای این انقلاب خیلی کارها هست که باید انجام بشه.
1. هگل باید ترجمه و حفظ و رفع بشه و به این طریق یه قدم دیگه به سمت حکمت مطلق نزدیک بشیم.
2. یه فقه جدید مبتنی بر این حکمت به دست داده بشه. یعنی با این حکمت، به سراغ قرآن بریم و تفسیرش کنیم (از این طریق میشه مسائل زنان رو حل کرد).
با استفاده از دو مورد اول، میشه پیوند بین حوزه و دانشگاه رو ایجاد کرد و بعد از این پیوند:
3. نظام تربیتی یا رسانه باید متحول بشه. این یعنی مدرسه، دانشگاه، صداوسیما، فضاهای مجازی، مسجد، بسیج و ... باید عوض بشن. البته اینکه هر کدام اینها چه تغییراتی نیاز داره، یه مساله دیگه است.
4. علوم باید متحول بشن، بخصوص علوم انسانی. روانشناسی، زیباشناسی، فلسفه چیزهایی هستند که الان در ذهنم دارم. البته حتی در مورد علمی مثل فیزیک هم ایدههایی وجود داره. میشه یه علم فیزیک جدید مبتنی بر حکمت «اصالت معنی» داشت (در مورد فیزیک تا زمانی که نسبیت انیشتین رو ندیدم، نمیتونم با اطمینان حرف بزنم).
مسلما کارهای بیشتری وجود داره اما فعلا اینها مد نظرمه.
تا الان از هر کدوم اینها یه چیزهایی به دست دادم. گفتم چه کارهایی میشه کرد. اما خب فقط در حد اصول گفتم. هنوز وارد جزئیات و فروع نشدم.
این کارها باید تا انتها پیش بره. کار نیاز به تداوم داره.
خمینی هم اول کارش توسط سایر روحانیون نجس اعلام شد (البته من هم فقط از این و اون شنیدم). اما الان چی شد؟
برای تداوم کار به کمک نیاز دارم.
اول مشخص کنم دقیقا در چه وضعیتی قرار دارم و بعد میگم چه کمکی میخوام.
من دانشجوی انصرافیام. الان که بهش نگاه میکنم، انصراف از تحصیل کار درستی بود. اگه انصراف نمیدادم، اینی نمیشدم که الان هستم. حتی اگه در رشته فلسفه هم ادامه میدادم، اون زمان شخصیتم طوری بود که مطمئنم توسط اساتید محترم! در نطفه خفه میشدم. پس لازم بود انصراف بدم تا خودم تجربه و مطالعه کنم.
اما خب همین انصراف کار دستم داده. الان تنها جایی که برای کارکردن دارم، همین ویرگوله.
البته کاربر بهنام زیر این متن بهم یه توصیه کرد:
به نظرم شما چون تا کاردانی بیشتر درس نخوانده اید به جای جدال باید ادامه تحصیل بدهید. این جوری مشکلات تان برطرف می شود.
ایشون قضیه رو اشتباه فهمیده. من تمام این مدت از طریق جدل با امثال خود ایشون در حال یادگیری بودم. میتونم بگم تا قبل از این متن، من یه طلبه یا یه دانشجو بودم.
اما خب این حرف درسته. از الان به بعد دیگه جدل با امثال ایشون فایده نداره. کار باید گسترش پیدا کنه. این کاریه که باید صورت بگیره:
این مباحث باید از فضای ویرگول خارج و در فضاهای مختلف (مثل مدرسه و دانشگاه و حتی حوزه) بر سرش بحث و در عمل آزموده بشه.
برای این به کمک نیاز دارم.
اما چه کمکی میخوام؟
قبل از اینکه بگم چه کمکی میخوام، یه مساله رو خوب مشخّص کنم. من فقط و فقط از کسی انتظار کمک دارم که به این چیزی که من میگم، ایمان داشته باشه. مخاطب این درخواست کمک، کسیه که مطمئن باشه امروز انقلاب فرهنگی راه نجات ما است. کسی که فکر میکنه پرت و پلا میگم، میتونه از دنبال کردنم دست برداره. البته به نظرم کسی هم که هنوز در تردید به سر میبره، میتونه کمک کنه (فقط کافیه رابطه حفظ بشه).
اما این مخاطب (فرقی نداره تردید داشته باشه یا اطمینان) به سه نحو میتونه کمک کنه:
اول، در هر فضایی که هست، این مباحث رو مطرح و در عمل امتحان کنه.
برای مثال، اگه مخاطب معلمه، از یه طرف با بچهها بر اساس اصول شورا و جدال رفتار کنه و از طرف دیگه با سایر معلمان در مورد این اصول بحث کنه. یعنی «مکتب روح» رو در مدرسه پیاده کنه و حتی نقد و بهترش کنه.
یا مثلاً اگه دانشجو یا دانشآموزه، فرقی نداره معترض یا موافق، در دانشگاه به جای بچهبازی کاری رو که لازمه انجام بده، یعنی تبیین دقیق و علمی خودش.
اینها مثال بود. هر کس متناسب با جایگاهش میتونه کارهای زیادی انجام بده. حالا یا خودش شخصاً این کارها رو پیش ببره یا کمک کنه من به اون نهاد وصل شم.
اما اینجا ممکنه یکی درست عین کاربر بهنام بپرسه خودم چرا هیچ کاری نمیکنم و از دیگران انتظار دارم. ممکنه سوال براش پیش بیاد که چرا نمیرم دانشگاه ادامه تحصیل بدم؟
اول اینکه کار برای انجام دادن زیاده و من دست تنها نمیرسم همه رو انجام بدم. اولویت من الان ترجمه و «حفظ و رفع» هگله. من باید تمرکزم رو بذارم روی این کار. در کنار این کار، باید شروع کنم به ایجاد فقه جدید. اینها کارهاییه که خودم باید انجام بدم. این یعنی
انقلاب فرهنگی فقط و فقط با عمل مکتبی صورت میگیره.
هر کسی میخواد کمک کنه بیاد همراهی کنه و یه مکتب تشکیل بدیم. ما یه مکتب نیاز داریم که اعضاش آزادانه و برابر با هم همکاری کنند.
دوم، من میتونم برم دانشگاه، اما ترجیح میدم نرم. چون معتقدم امروز به یه دانشگاه مجازی نیاز داریم (حداقل در زمینه علوم انسانی). نمیرم دانشگاه چون میخوام ببینم چطور میشه یه دانشگاه مجازی ساخت. البته دانشگاهی که به قول خمینی دانشگاه باشه. منظورم از مجازی، اینه که چطور میشه از فضای یه شبکه اجتماعی که توش همه فعالاند و حرف میزنند، به عنوان دانشگاه استفاده کرد. قبلا در توییتر این کار رو کردم. اونجا در جدل با مارکسیستها و با استفاده از افلاطون و ارسطو، مارکس رو براشون نقد کردم. اما خب مارکسیستها جرزن بودند. وقتی باختند، زدند زیر میز بازی. جایی مثل ویرگول و یا کلا هر شبکه اجتماعی دیگهای میتونه دانشگاه باشه. من الان دارم ازش به عنوان دانشگاه استفاده میکنم (امیدوارم تا الان مشخص شده باشه). بهرحال، معتقدم این کشور (حداقل در زمینه علوم انسانی) تنها به یه دانشگاه نیاز داره: یه شبکه اجتماعی که افراد رو از تمام نقاط کشور دور هم جمع میکنه و به هر کدوم متناسب با سن و تجربهاش یه وظیفه محول میکنه. یکی میشه استاد، دیگری میشه دانشجو. به نظرم نظام هم بهتره در مورد این مساله فکر کنه. اینجوری بیشتر به عدالت آموزشی نزدیک میشیم.
سوم، من میتونم ادامه تحصیل بدم، اما قبلش باید دو سال برم سربازی و بعدش دو سال بشینم مدرک کاردانیام رو تبدیل به کارشناسی کنم. تازه بعد از اون میتونم وارد ارشد بشم و اونجا تأثیراتی بذارم.
فعلا ترجیحم اینه که این کار رو نکنم. الان بخوام با مدرک کاردانی برم سربازی، در یه جای نامناسب به کار گرفته خواهم شد. جایی که جای من نیست. من حاضرم به کشور و نظام خدمت کنم، اما نه اینکه برم پست نگهبانی بایستم. خدمتی که من میتونم بکنم، چیز دیگه است. پس به دو دلیل نمیرم: اگه الان برم، از یه طرف، در حقّ من و البته همگان و حتی خود نظام، ظلم و بیعدالتی صورت میگیره (و این چیزیه که اصلا دوست ندارم) و از طرف دیگه، تداوم کار از بین میره (و این آفت کاره).
اما همینجا جاییه که مخاطب میتونه بهم کمک کنه. پس،
دومین نوع کمکی که از مخاطبم میخوام اینه که کمک کنه این پروژه ترجمه و حفظ و رفع هگل به عنوان خدمت سربازی من در نظر گرفته بشه (البته اگه مخاطبی داشته باشم که از این اختیار برخوردار باشه و یا اینکه آشناهایی داشته باشه که از این اختیار برخوردار باشند)
قبلا گفتم با خانا ارتباط گرفتم. یکی از اهدافم این بود که بتونم هگل رو تبدیل به پروژه سربازیام کنم. اما خب به خاطر حماقت و جهالت طرد شدم.
من این پروژه ترجمه هگل رو به عنوان خدمتم به نظام در نظر میگیرم، چون این چیزیه که امروز نظام بهش نیاز داره. حالا یا نظام متوجه میشه یا نمیشه.
البته اینجا دقیق کنم. الان مساله دیگه هگل هم نیست. من دنبال رسیدن به حکمت مطلق هستم. هگل نزدیکترین فیلسوف به این حکمته. حفظ و رفع هگل با قرآن ما رو به سمت مطلق حکمت نزدیکتر میکنه. نظام امروز به حکمتی نیاز داره که من با حفظ و رفع هگل به دست میدم (شاید به نظر برسه به تکبر و غرور دچار شدم. اما خب اشتباه به نظر میرسه. اونی که فکر میکنه من دچار تکبر شدم، در اصل معنای حقیقی تکبر رو نفهمیده. من چیزی دارم که بهم اجازه میده اینجوری حرف بزنم).
البته به یه کمک سوم هم نیاز دارم. امروز ترجمه هگل تبدیل شده به کار روزانه من. اگه من در دانشگاه بودم، بخاطر این کار باید حقوق میگرفتم (و الان دیگه شکی ندارم که یه کرسی دانشگاهی حقّ منه). اما متاسفانه در اون جایگاه نیستم و حقوقی ندارم. تا الان رایگان انجام دادم. چون با خانواده زندگی میکنم، برای بقا به مشکلی نخوردم. اما خب مساله اینه که تورم زیاده و خانواده هم کمکم داره صداشون در میاد. برای همین، انتظار دارم:
هر کسی که توانش رو داره (و البته گفتم که به این کار ایمان داره) با هر متنی که در رابطه با این مسائل منتشر میکنم، مبلغی رو به عنوان حقّ زحمتی که میکشم به شماره حسابی که میدم واریز کنه.
البته همینجا بگم. من به کپی لفت اعتقاد دارم. هر کسی آزاده تا بیاد بخونه و از مطالب استفاده کنه. یعنی اینجوری نیست که فرد مجبور باشه قبل از مشاهده مطالبم، پولی پرداخت کنه (مثل کاری که ترجمان انجام داد). من مینویسم و اینجا میذارم. اما از کسی که به نظرش این کار (ترجمه هگل و البته ساخت فقه جدید) درسته، انتظار دارم مبلغی رو به عنوان حقّ زحمتی که میبرم پرداخت کنه.
یه نکته دیگه: کسی که میخواد در این مورد (و البته تمام موارد) کمک کنه، این کمک رو به چشم وظیفه ببینه نه یه لطف. من نیاز به لطف دیگران ندارم، فقط انتظار دارم وظایفشون رو انجام بدن (مشکل من با اون تنبلخانه خانا همین بود که فکر میکردند باید به من لطف کنند، در حالیکه من ازشون میخواستم به وظیفهشون عمل کنند).
حقیقتش رو بگم. من به مواسات باور دارم. مواسات همون چیزیه که مارکس بهش میگه «از هر کس به اندازه توانش، به هر کس به اندازه نیازش». البته یه تفاوتهایی هست. از جمله اینکه در جامعه ایدهآل مارکس، چون مالکیت خصوصی وجود نداره، فرد اختیاری از خودش نداره و احساس میکنه این کار رو به اجبار انجام میده. اما در جامعه اسلامی، این کار با اراده و اختیار خود فرد صورت میگیره. یعنی با لغو مالکیت خصوصی، اصل رضایت ذهنی مورد تجاوز قرار میگیره.
فکر کنم الان کاملاً مشخص کردم چی میخوام (به این میگن تبیین خود).
میخوام امتحان کنم ببینم چی میشه. اگه کمکی دریافت نکنم، تکلیفم مشخص میشه. میرم سربازی و از این خرابشده فرار میکنم. البته تا یه مدت صبر میکنم، بعد تصمیم نهایی رو میگیرم.
اما در مورد شماره حساب:
Id pay: IDpay.ir/hmosayebi
اما با توجه به اینکه شماره کارت در طول زمان عوض خواهد شد، شماره شبا میدم:
IR75 0180 0000 0000 5225 5085 36
به نام حمیدرضا مصیبی.
البته در آینده هم در هر متنی که به نظرم به حقّالزّحمه نیاز داشت، این دو آدرس رو خواهم گذاشت.
با تشکّر.