رایزن
رایزن
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 215 و 216

مقدمه: این سه بند توضیحاتی میخواد که میدم. اما لازمه یادآوری کنم که این مباحث، مباحثی کلامی هستند، یعنی مباحثی کاملا عقلانی در باب قانون و عدل. تازه بعد از اینکه در مورد این مسائل به توافق رسیدیم، حق داریم بریم سراغ قرآن.
و اینکه این متن ترجمه هم به حق‌ّالزّحمه نیاز داره (در مورد مبحث حق‌ّالزّحمه به این متن رجوع کنید).
5859831092273019
IR75 0180 0000 0000 5225 5085 36
به نام حمیدرضا مصیبی

دوم، موجودیت قانون

بند 215

از منظر حقّ خودآگاهی (به بند 132 و یاداشت آن بنگرید)، قانون برای آن‌که الزام‌آور شود، باید برای عموم شناخته شده باشد.

یادداشت هگل:

این‌که قانون را در چنان ارتفاعی بیاویزیم که هیچ شهروندی نتواند آن را بخواند (همانند کاری که دیونیسوس جبّار انجام داد) درست عین آن‌که آن را به زبانی خارجی و در زیر توده [/تشکیلات] گسترده‌ای از کتاب‌های تخصّصی و یا در پس مجموعه‌ای از تصمیماتی که مبتنی بر احکام و آراء و رسوم مختلف هستند، مدفون سازیم به طوری که شناخت قانون و حقوق معتبر تنها برای کسانی ممکن باشد که به طور تخصّصی بر روی آن پژوهش انجام داده باشند، ظلم و بی‌عدالتی است. آن حاکمانی که به ملّت خود حقوق مدوّن اعطا کردند، چه این حقوق به صورت مجموعه‌ای غیررسمی باشد (همانند کاری که ژوستینین انجام داد) چه به صورت یک کتاب قانون سراسری منظّم و معیّن، نه تنها بزرگ‌ترین خیرخواهان ملّت خود بوده‌اند و از ستایش و سپاس ملّت برخوردار شده‌اند، بلکه همچنین، اقدامی بزرگ در راستای عدالتانجام داده‌اند.

افزوده:

صنف حقوق‌دان که معرفتی جزئی و مشخّص بر قانون دارد، غالباً این معرفت را انحصار خود می‌داند و [گمان می‌کند] کسانی که در این حرفه نیستند، نباید در مورد آن سخنی بگویند. به همین ترتیب، فیزیک‌دانان نظریه رنگ‌های گوته را خوش نداشتند، چرا که او به آن حرفه تعلّق نداشت و علاوه بر آن، یک شاعر بود. اما همان‌طور که لازم نیست آدمی کفش‌دوز باشد تا تشخیص دهد یک کفش به پایش می‌خورد یا نه، لازم نیست به یک حرفه معیّن تعلّق داشته باشد تا در مورد مسائلی که مورد علاقه عموم است، به شناخت برسد. حقّ مربوط به آزادی است [و آزادی] ارزشمند‌ترین و مقدّس‌ترین چیز در [جامعه] انسانی است؛ اگر قرار باشد حقّ برای انسان الزام‌آور باشد، او باید خود آن را بشناسد.

بند 216

کتاب قانون همگانی، از یک طرف، به تعیّناتی بسیط و کلّی نیاز دارد و از طرف دیگر، طبیعت متناهی خمیرمایه‌های [قانون‌گذاری]، به نحوی بی‌پایان به تعیّناتی بیشتر می‌انجامد. ساحت قانون از یک سو باید یک کلِّ جامع و مانع باشد و از سوی دیگر، یک نیاز ثابت و همیشگی به تعیّنات قانونی جدید وجود دارد. اما از آن‌جا که این تعارض صرفاً ریشه در این مسأله دارد که اصول کلّی تخصّصی می‌شوند (و این در حالی است که آن اصول خود ثابت باقی می‌مانند)، حقّ برخورداری از یک کتاب قانون جامع و همچنین، این حقّ که آن اصول بسیط و کلّی، لنفسه و در تمایز با مسائل تخصّصی‌تر، قابل درک و تدوین باشند، بر سر جای خود باقی می‌ماند.

یادداشت هگل:

یکی از مهم‌ترین سرچشمه‌های مشکلات قانون‌گذاری هنگامی است که امر معقول، یعنی آن‌چه که به نحو فی‌نفسه لنفسه حقّ است، به تدریج و در طول زمان به درون نهادهای اولیه‌ای که حاوی امری باطل هستند و در نتیجه، صرفاً به لحاظ تاریخی اهمیت دارند، رسوخ می‌کند. این امر در ارتباط با نهادهای رومی (به یادداشت بند 180 بنگرید) و حقوق فئودال باستان رخ داد. اما باید تصدیق کنیم هنگامی که بخواهیم تعیّناتی را که به نحو فی‌نفسه لنفسه معقول و در ذات خود عمومی هستند، بر خمیرمایه‌های [قانون‌گذاری] اعمال کنیم، طبیعت متناهی آن خمیرمایه‌ها مستلزم پیشرفتی بی‌پایان است.

بنابراین، اشتباه است اگر بخواهیم کتاب قانون کامل باشد، یعنی مطلقاً جامع باشد و به تعیّنات بیشتری نیاز نداشته باشد (این مطالبه به طور مشخّص یک بیماری آلمانی است) و یا اگر از پذیرش، یعنی، فعلیت بخشیدن به چیزی که در ظاهر ناقص است، بنا به این استدلال که نمی‌تواند بدان صورت کامل باشد، سر باز زنیم. هر دوی این اشتباهات ریشه در دو چیز دارند: اول، شناخت غلط طبیعت متناهی موضوع و متعلّق شناخت (آنچه که کمال مقولاتی مانند «حقوق خصوصی» نامیده می‌شود، یک تقریب دائمی به سمت کمال است) و دوم، شناخت غلط تمایز میان [مفاهیم] عمومی عقل و [مفاهیم] عمومی فهم انتزاعی و اعمال آن بر مواد و مصالح عالم تناهی و تفرّد که تا بی‌نهایت پیش می‌روند.

عبارت «بزرگ‌ترین دشمن خوب، بهترین است»[1]بیان‌گر عقل حقیقتاً سلیم است و در نقابل با شیوه رَزُونیِرِنس [/استدلال سفسطه‌آمیز] و تأمل پوچ و توخالی است.

افزوده:

کمال یعنی گردآوری کامل همه متفرّداتی که به یک قلمرو تعلّق دارند و در این معنی، هیچ علم و معرفتی کامل نیست. حال اگر گفته شود که فلسفه یا هر علم دیگری ناقص است، می‌توان به سهولت چنین نتیجه گرفت که آدمی باید منتظر تکمیل آن بماند چرا که ممکن است بهترین قسمت هنوز به دست نیامده باشد. اما پیشرفت به این طریق حاصل نمی‌شود، چه در هندسه به ظاهر قطعی و نهایی که در آن تعیّناتی جدید مدام پدیدار می‌شوند و چه در فلسفه که با مثال عمومی سر و کار دارد اما همیشه می‌تواند تخصّص بیشتری یابد. سابق بر این، قانون عمومی همیشه ده فرمان بود؛ مشخّصاً بی‌معنی است اگر بنا به این استدلال که هیچ کتاب قانونی نمی‌تواند کامل باشد، از تصدیق و تثبیت و ترویج فرمان «قتل نکن» خودداری کنیم. تأمل سست و بی‌اساس نیز می‌تواند ادّعا کند که هر کتاب قانونی می‌تواند بهتر شود؛ چرا که برای مجلّل‌ترین، والاترین و زیباترین امور نیز می‌توان امری مجلّل‌تر، والاتر و زیباتر اندیشید. اما یک درخت بزرگ و کهن نیز شاخه‌های بیشتر و بیشتری ایجاد می‌کند بدون آن‌که تبدیل به درخت جدیدی شود؛ در عین حال، احمقانه است اگر درختی نکاریم چرا که ممکن است شاخه‌های جدیدی ایجاد کند.

[1] اصل جمله به فرانسوی است.

توضیحات مترجم (این توضیحات رو قبلا در کانال تلگرام دادم):
بند 215 توضیح خاصی نمیخواد. خیلی واضحه. فکر نمیکنم کسی شکی داشته که شهروندان باید از قانون آگاه باشند
بند 216:
«کتاب قانون همگانی، از یک طرف، به تعیّناتی بسیط و کلّی نیاز دارد و از طرف دیگر، طبیعت متناهی خمیرمایه‌های [قانون‌گذاری]، به نحوی بی‌پایان به تعیّناتی بیشتر می‌انجامد. »
قبلا در مورد قرآن گفته بودم که کتاب قانونه و در مقام قانون، اصول و فروعی داره.
منظور هگل از تعیناتی بسیط و کلی همون احکام اصلیه. مثلا نفس حجاب یه حکم اصلیه.
اما در ادامه به این مساله اشاره میکنه که یه کتاب قانون همیشه نیاز به تعیناتی بیشتر داره. جامعه پویا است و در حال تغییر. یه سری چیزها هست که در طول زمان عوض و یا اضافه میشه. مثلا وقتی زن قادر میشه وارد جامعه بشه و مستقل از مرد برای خودش کار کنه، یه چیز جدید به جامعه اضافه شده و در نتیجه، نیاز به تعینات (یا قوانین و مقررات) جدید داریم.
پس وقتی در مورد کمال قرآن صحبت میشه، باید دقت کنیم از چی حرف میزنیم.
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقبند 215بند 216کلامکتاب قانون
در کار کلام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید