قبل شروع: این متن ادامه این متنه.
اثبات اینکه من بیشتر از محمد در مورد روح میدونم ساده است. نه فقط من بلکه هر کسی که «اصول فلسفه حقّ» رو خونده باشه، الان بیشتر از محمد در مورد روح میدونه، چون این کتاب در مورد روحه. در اصل، کل بخش «فلسفه روح» از کتاب دایرهالمعارف اصول فلسفی هگل، در مورد تکامل روحه.
در قرآن هم در مورد روح حرفهایی زده شده. اما محمد بسیار ناقص و پراکنده و نامنسجم حرف زده. این در حالیه که هگل فرایند تکامل روح رو از اول تا آخرش در کلام و با استفاده از یه منطق مشخص استنتاج میکنه. هگل به ما نشون میده روح در طول مسیر خودش به سمت آزادی و حقیقت، چه صورتهایی به خودش میگیره. در بخش «فهرست مطالب» فلسفه روح با چنین چیزی روبرو میشیم:
هگل تمام تحولات روح رو به ما نشون میده؛ از روح ذهنی و نفسی جسمانی شروع میکنه و به روح مطلق که هنر و دین و فلسفه باشه، میرسه.
در اصول فلسفه حقّ با شیوه استدلال و استنتاج هگل آشنا شدیم. برای مثال دیدیم روح چطور از مالکیت به عهد میرسه. چون قبلا توضیح دادم، دیگه نمیگم.
مطمئنم این توضیحات کافی نیست. اما چون حتی توضیح دادنش هم بسیار سخت و طولانیه، توضیح نمیدم. اینکه نفس چیه و تفاوتش با مراحل بعدی چیه و یا اینکه روح چطور تبدیل به خانواده و دولت و هنر و فلسفه میشه، سوالاتی هست که هگل بهش جواب داده. من جواب برخی از این سوالات رو دارم. منتها نمیگم. اگه کسی سوال پرسید، جوابش رو میدم.
حالا همین رو مقایسه کنید با چیزهایی که قرآن یا بقیه متکلمان گفتند. به گفته ویکیفقه:
رُوح (به ضم راء) از واژگان قرآن کریم به معنای روان است. این واژه در قرآن بیست و یک بار در معانی فرشته، وحی، شریعت، قرآن، جبرئیل، عقل و روح انسانی استعمال شده است.
قرآن در کل 21 بار واژه روح رو به کار برده و هر بار به یه معنی، بدون اینکه مشخص کنه ارتباط این معانی با هم چیه. از خود قرآن نمیشه فهمید این روح و روان انسانی چه ارتباطی داره با این روحی که برای اشاره به دین و شریعت به کار برده شده. نمیشه فهمید ارتباط این روحی که یه فرشته مخصوصه با روحی که انسان ازش برخورداره، چیه. اما هگل رو بخونید، کامل متوجه میشید.
این از قرآن و ناقص بودنش در برابر هگل. اما سایر متکلمان هم در برابر هگل چیزی ندارند. به ویکیفقه نگاه کنید، متوجه خواهید شد.
اگه میخواهید متوجه دقیق متوجه عظمت کار هگل بشید، باید در نظر داشته باشید که تمام فلسفه روح در ادامه منطق هگل میاد. اگه یادتون باشه، منطق هگل با یه مفهوم واحد شروع میشه: وجود. تمام مفاهیم دیگه از همین مفهوم استنتاج میشن. این چیزیه که امکان نداره در آثار سایر متکلمان پیدا کنید.
بیشتر از این توضیح نمیدم. میدونم کمه. اما سوال بپرسید، جواب میدم.