رایزن
رایزن
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

موسی و خضر؛ قصّه یک شکست.

اجازه بدید همین اول کار بگم که من برخلاف نظر سایر مفسران معتقدم این قصه در مورد خضر نبی نیست. یعنی، کسی که موسی میره پیشش، اصلا پیامبر نیست.

و اینکه کل این اتفاقاتی که تو قصه رخ میده، برای امتحان صبر موسی نیست. خدا در این قصه داره طرف مقابل موسی رو امتحان می‌کنه.

امتحانش چیه؟ در ادامه توضیح میدم.

ضمن اینکه، جا به جا نکاتی هم در مورد طبیعت علم پیامبر و کار معلمی میگم.

اما برسیم به قصه. قصه با آیه 60 سوره کهف آغاز میشه. آیه از این قراره:

وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّىٰ أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا
و [یاد کن] هنگامی را که موسی به جوان [خدمت گزار] خود گفت: همواره می روم تا به محل برخورد آن دو دریا برسم [چه اینکه زود برسم] یا روزگاری طولانی به سفرم ادامه دهم، [در هر حال می روم تا برای تحصیل دانش بیشتر، عبد صالح حق را بیابم.] (۶۰)

موسی، یعنی پیامبر خدا که با خود خدا هم‌کلام شده، به قصد تحصیل علم عازم یه سفر میشه.

این یعنی علم پیامبر در طول زمان کامل میشه. حتی موسی هم باید برای تکمیل علمش، رنج سفر رو بخره تا بره پیش یه آدم و ازش علم یاد بگیره. یعنی پیامبر خدا هم باید علم رو از کسی که صاحب علمه، تحصیل کنه. پس، علم پیامبر هم تحصیلیه.

موسی بعد از گذروندن یه سری ماجرا، اون آدم رو پیدا میکنه. این آدم در آیه 65 کهف توصیف میشه:

فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا
پس بنده ای از بندگان ما را یافتند که او را از نزد خود رحمتی داده و از پیشگاه خود دانشی ویژه به او آموخته بودیم. (۶۵)

در این آیه در مورد اون آدم گفته میشه که اون آدم یه بنده خدا است که خدا علمی رو از روی رحمت بهش یاد داده.

اون آدم صرفا یه بنده خدا است. همین. آیه هیچ چیز دیگه‌ای نمیگه. من هم در ادامه بهش میگم اون بنده خدا.

اما خدا به اون بنده خدا از روی رحمتش علمی داده.

این یعنی اون عالم خودش این علم رو تحصیل نکرده؟

جواب منفیه. قبلا در تفسیر آیات یک تا چهار الرحمن گفتم که

انسان حیوانیه که با رجوع به عقل و روح خودش (که در اصل ودیعه الهی در درونشه) حقیقت رو کشف می‌کنه و بعد، این حقیقت رو با استفاده از کلام برای دیگران بیان می‌کنه.

و اینکه

تمام این فرایند کشف حقیقت با استفاده از عقل و بیانش برای دیگران، بخشی از رحمانیت و مهربانی و احسان و کرم خدا بر موجودات این عالمه.

رحمت خدا دو چیزه:

  • عقل
  • علمی نهان در وجود ما

انسان با عقل خودش این علم رو کشف می‌کنه. به قول افلاطون و سقراط، هر علمی نوعی یادآوری است.

اون آدم هم از عقل خودش که رحمت خدا است، استفاده کرده و با مراجعه به روح خودش (روحی که ودیعه الهی در انسانه) علمی یاد گرفته.

بهرحال، موسی ازش اجازه می‌گیره یه مدت در محضرش باشه تا اون علم رو یاد بگیره:

موسی به او گفت: آیا [اذن می دهی که] من تو را [به این هدف] پیروی کنم که از آنچه به تو آموخته اند، مایه رشدی به من بیاموزی؟ (۶۶)

موسی می‌خواد اون علم رو یاد بگیره تا رشد کنه و بزرگ بشه. یعنی،

پیامبر هم با واسطه یه بنده خدا یه قدم به کمال خودش نزدیک‌تر میشه.

در ادامه یه گفتگو شکل می‌گیره.

بنده خدا:

گفت: [ای موسی!] تو هرگز نمی توانی بر همراهی من شکیبایی ورزی. (۶۷) و چگونه می توانی بر چیزی که به آن احاطه [علمی] نداری شکیبایی ورزی؟ (۶۸)

موسی:

گفت: اگر خدا بخواهد، مرا شکیبا خواهی یافت، و هیچ فرمانی را از تو مخالفت نخواهم کرد. (۶۹)

بنده خدا:

گفت: [ای موسی!] اگر دنبال من آمدی، از هیچ چیز از من مپرس تا خودم درباره [حقیقتِ] آن با تو آغاز سخن کنم. (۷۰)

از این گفتگو مشخص میشه که اون بنده خدا، معلم خوبی نیست؛ خوب نیست، چون برای موسی شرط می‌ذاره.

این در حالیه که معلم خوب بدون شرط علم خودش رو به غیر خودش یاد میده. علی درست فهمیده که

زکات علم ودانش، آموزش به کسانى که شایسته آنند و کوشش در عمل به آن است.

موسی کسیه که شایسته این علمه. موسی به قصد تحصیل این علم عازم یه سفر شده. شایسته کسب علمه. اون بنده خدا اگه حقیقتاً معلم بود وظیفه خودش می‌دونست که بدون شرط این علم رو بهش یاد بده.

اون بنده خدا معلم نیست و با توجه به اینکه میگن معلمی شغل انبیا است. پس،

اون بنده خدا پیامبر نیست.

در ادامه قصه شواهد محکم‌ترین برای این ادعا وجود داره. دو شاهد دیگه هست.

  • شاهد اول

اول ببینیم علم اون بنده خدا چی بوده.

علم اون بنده خدا دیدن آینده بوده.

از کجا میگم؟

به کارهاش نگاه کنید. سوراخ کردن کشتی، قتل نوجوان و تعمیر دیوار همه به این دلیل صورت گرفت که اون بنده خدا شرّی در آینده می‌دید و می‌خواست مانع وقوعش بشه.

اون بنده خدا آینده رو می‌دیده، اما پیامبر نبوده. چون مرتکب قتل میشه: قتل یه نوجوان بی‌گناه.

در ماجرای دوم می‌بینیم که اون بنده خدا یه نوجوان رو به قتل می‌رسونه و در توجیه کارش میگه:

وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَنْ يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا ﴿٨٠﴾
و اما [آن] نوجوان [که او را کُشتم]، پدر و مادرش مؤمن بودند، پس ترسیدم که آن دو را [در آینده] به طغیان و کفر بکشاند. (۸۰)

بدون شک این ماجرا قصاص پیش از جنایته و قصاص پیش از جنایت باطله. پیامبر کار باطل نمی‌کنه.

یه پیامبر در این وضعیت چه کار می‌کنه؟

از طرفی می‌دونیم پیامبر یه معلمه و از طرف دیگه، می‌دونیم که پیامبر با هدف تکمیل مکارم اخلاقی برانگیخته میشه.

اون بنده خدا اگه پیامبر بود، وظیفه خودش می‌دید که این نوجوان یا غلام رو تربیت کنه.

پیامبر تربیت می‌کنه، نه قصاص پیش از جنایت.

پس،

اون بنده خدا پیامبر نیست.

  • حالا برسیم به شاهد دوم

در آخر قصه می‌بینیم که موسی بدون این‌که اون علم خاص رو یاد بگیره، از اون بنده خدا جدا میشه. اینجا هم مقصر اون بنده خدا است.

چرا؟

چون موسی به قصد تعلیم پیش اون بنده خدا میاد و شایسته تعلیمه. اما اون بنده خدا براش شرط می‌گذاره و در ادامه به جای اینکه به موسی چیزی یاد بده، تمام هم و غمش رو صرف این می‌کنه که مچ موسی رو بگیره.

نکته اینه:

با توجه به اینکه علم اون بنده خدا دیدن آینده است، بدون شک در همون لحظه اول فهمیده که موسی صبر نداره و دقیقا شرطی برای موسی می‌ذاره که نتونه انجامش بده تا هر چه زودتر خودش رو از شرّ موسی خلاص کنه. موسی ازش می‌خواد با هدف یادگیری اون علم خاص یه مدت در کنارش باشه. اما اون بنده خدا صرفاً به قصد اینکه به موسی نشون بده صبر نداره، قبولش می‌کنه تا بعدا خرابش کنه.

موسی حقیقتا طالب علمه، یعنی از عقل سلیم برخورداره. عقل سلیم مقلد نیست. عقل سلیم حاضر نیست کورکورانه و بدون دلیل و حکمت هیچ چیزی رو قبول کنه. عقل سلیم دلیل می‌خواد. موسی هیچ دلیلی نداره که به اون بنده خدا اعتماد کنه. اگه اعتماد می‌کرد، باید از عقل خودش دست می‌کشید.

اون بنده خدا صرفاً یه آدم بیماره که با سوءاستفاده از این خصلت موسی تلاش می‌کنه موسی رو خراب کنه.

با توجه به چیزی که گفته شد، ادعام اینه که این قصه، قصه امحان صبر موسی نیست. خدا داره اون بنده خدا رو امتحان می‌کنه.

امتحان اینه:

خدا از روی رحمتش یه علم به اون بنده خدا داده و حالا می‌خواد امتحانش کنه ببینه لایق اون علم هست یا نه. می‌خواد ببینه اون آدم قادره از این علم خودش در راه پیامبران استفاده کنه یا نه. میخواد ببینه قادره از این علم خودش بدون چشم‌داشت به دیگران عطا کنه یا نه. اما اون بنده خدا شکست می‌خوره و برای همین هیچوقت به مقام پیامبری نمی‌رسه.

این قصه، قصه امتحان نبوت اون بنده خداست که شکست می‌خوره.

پ.ن : این هم از تفسیر علامه.
اضافه شده در چند ساعت بعد:
بذارید نظرم رو اینجوری اصلاح کنم.
این قصه یه امتحان دوگانه است: امتحان صبر موسی و نبوت اون بنده خدا.
موسی در انتهای کار، لزوم صبر رو می‌آموزه. اما اون بنده خدا شکست می‌خوره.


تفسیر قرآنفقه و کلامبرای تو که می‌خوانی
در کار کلام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید