رایزن
رایزن
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

زنگ تفسیر: الرّحمن، آیات یک تا چهار

قبل شروع: با توجه به این‌که یه سری از بچه‌ها هنوز عظمت قرآن رو درک نکردند، به نظرم رسید بد نیست نظر خودم رو در مورد چهار آیه اول الرحمن بگم تا مشخص بشه قرآن بچه‌بازی نیست.
این تفسیری که در ادامه میاد، در یه شب و در طی بحث با یه دوست دوچرخه‌سوار به دست اومد. سایر تفاسیر رو نخوندم. ادعام این نیست که این تفسیر منحصر به فرده. اما مطمئن باشید از کسی دزدیده نشده.

اول آیات رو بذارم

در مورد اینکه «رحمان» دقیقا به چه معناست، فعلا نظر رایج رو می‌پذیرم (در مورد نظر رایج به ویکی‌فقه نگاه کنید). اما همین ویکی فقه در مورد معنی لغوی رحمان نوشته:

«رحمت در لغت، به معنای رقت، نرمی و انعطاف نفسانی است که مستلزم تفضل و احسان می‌باشد ولی این معنا در وجود باری تعالی صحیح نیست؛ زیرا انفعال، نقص است و نقص در خداوند راه ندارد رحمت درباره خداوند به معنای افاضه خیر و عنایت به نیازمندان است؛ از این رو مرحوم فیض کاشانی درباره دو اسم شریف رحمان و رحیم می‌فرماید:
الرحمان و الرحیم من الرحمه و هی افاضه الخیر علی المحتاجین، عنایه بهم. و رحمه الله تعالی تامه و عامه و کامله؛
«رحمن» و «رحیم» از رحمت مشتق است و به معنای افاضه بر نیازمندان از روی توجه به آنان است و رحمت خداوند متعال، تام و عمومی و کامل است.»

این فعلا باشه، بعدا برمی‌گردم سراغش.

در آیه دوم و سوم محمد میگه خدا قرآن رو یاد داد و انسان رو خلق کرد. می‌خوام این دو آیه رو با پذیرش نظریه فرگشت یا تحول یا تکامل داروین تفسیر کنم.

اول در مورد ریشه لغوی قرآن توضیح بدم تا بگم خدا دقیقا چی رو یاد داده.

در مورد ریشه قرآن اختلاف هست. اما معتبرترین نظر اینه که قرآن از ریشه قراء به معنای خواندن گرفته شده (به ویکی فقه رجوع کنید). اگه این رو قبول کنیم، باز هم به قول ویکی فقه، قرآن دارای دو معناست: خواندن و خوانده شده.

این نظر رو قبول میکنم. کتاب قرآن، خواندن محمده. محمد به دستور خدا (که با واسطه جبرئیل یا همون عالَم معنوی روح بهش ابلاغ میشه) مأمور میشه به خواندن: اقراء بسم ربک الذی خلق. محمد با رجوع به عقل خودش (که همون عقل جبرئیله)، شروع میکنه به خواندن آیات و احکام الهی. محمد هر زمان با یه مسأله مواجه میشه، با رجوع به عقل خودش، حکم خدا رو در مورد اون مسأله درمیاره. و حکم خدا مظهر آزادی و عدالته. محمد چون آزاد و عادل زندگی کرده، قادره با عقل خودش حکم خدا رو دریابه.

اگه به نظرتون توضیحات بیشتری در مورد یکی بودن عقل محمد و جبرئیل لازمه، به گفتگویی نگاه کنید که با کاربر ارمیا در زیر متن «عقل همان وحی است» داشتم.

حالا برگردیم به آیه. محمد اینجا از کتاب قرآن صحبت نمیکنه. داره از خواندن حرف میزنه. در واقع،

چیزی که خدا یاد داده، خود خواندنه.

با توجه به آیه بعد میشه اینجوری گفت: خدا خواندن رو یاد داد و بعد، انسان رو خلق کرد.

حالا بذارید داروینی نگاه کنیم. انسان از راسته نخستی‌سانانه. انسان یه حیوان بوده که خودش رو از سایر حیوانات و حتی طبیعت جدا کرده. چطور؟ با خواندن. انسان با عقل خودش قوانین عالم رو کشف کرده و موفق شده با به کارگیری این قوانین خودش رو از طبیعت و سایر موجودات زنده جدا کنه و بر همه چیز حاکم بشه. در واقع،

انسان موفق شد طبیعت رو بخوانه.

و میدونیم که در حکمت هگل، خدا از طریق عقل با انسان ارتباط می‌گیره و در این عالم عمل میکنه.

پس اینکه بگیم خدا خواندن رو یاد داد و انسان رو خلق کرد، دقیقا به همین معناست که بگیم انسان با استفاده از عقل، خواندن رو یاد گرفت و انسان شد.

توحید افعالی یعنی همین.

این یعنی، محمد در این دو آیه داره به وجه تمایز انسان و حیوان اشاره می‌کنه: خواندن (اگرچه که من معتقدم خواندن و نوشتن وجه تمایز انسان از حیوانه. اما خب محمد اینجا فقط به خواندن اشاره کرده).

برخلاف امثال بازرگان، حرفم این نیست که محمد قبل از داروین به نظریه تکامل دست یافته. اما محمد درست عین فلاسفه‌ای مثل ارسطو و افلاطون وجه تمایز انسان و حیوان رو شناخته. یعنی،

حکمت این دو آیه رو فقط و فقط با رجوع به نظریه فرگشت داروین میتونیم درک کنیم.

اما برسیم به آیه بعد: بیان.

به لغت‌نامه دهخدا رجوع کنیم، می‌بینیم که بیان معانی مختلفی داره. با دو معنی‌اش کار دارم:

اول، سخن و گفتار و زبان و کلام و نطق

دوم، پیدا و آشکار و ظاهر کردن چیزی

پس، بیان رو اینجوری معنی می‌کنم:

پیدا و آشکار کردن حقیقت امور از طریق کلام

پس این سه آیه رو میشه اینجوری تفسیر کرد:

انسان حیوانیه که با رجوع به عقل و روح خودش (که در اصل ودیعه الهی در درونشه) حقیقت رو کشف می‌کنه و بعد، این حقیقت رو با استفاده از کلام برای دیگران بیان می‌کنه.

این دقیقا تمثیل غار افلاطونه. یعنی،

محمد و افلاطون به یه حقیقت رسیدند.

این سوره با لفظ رحمان شروع میشه. یعنی،

تمام این فرایند کشف حقیقت با استفاده از عقل و بیانش برای دیگران، بخشی از رحمانیت و مهربانی و احسان و کرم خدا بر موجودات این عالمه.

و این یعنی،

اگه حقیقت رو کنار بذاریم، قهر و مکر حاکم خواهند شد. حقیقت حاکم نباشه، استبداد داریم. به عبارت دیگه،

برای داشتن جامعه‌ای که افرادش با هم‌دیگه مهربان هستند، باید از استبداد شخصی گذر کنیم و تسلیم حقیقت باشیم.

پ.ن 1: برخلاف مزخرفات سوفیستی، حقیقت هست و قابل کشفه. آزادی یه حقیقته. خانواده یه حقیقته. دعا یه حقیقته.
پ.ن 2: اگه سوالی هست، بپرسید.


تفسیر قرآنحکمت و کلامحکمت هگلاثبات نظریه فرگشتموجودات زنده
در کار کلام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید