یک داستانک مینویسم .معلوم نیست شاید هم بلند تر از داستانک شد .به نظرم حالا مردم حوصله داستانهای خیلی بزرگ و مفصل را ندارند.البته شاید هم بعضی از مردم داشته باشند .
یک داستان بی هدف .بله میتوان اینجوری هم گفت بعضی نویسنده ها خیلی هنرمندانه مینویسند مخصوصا آمریکایی ها .
اسم یکیشان ریچارد براتیگان بود که با خودکشی به قصه اش پایان داد .البته من چندان نوشته هایش را نخوانده ام این روزها که اصلا یک صفحه را هم نمیتوانم تحمل کنم فکر کنم یکی از نوشته هایش را توی مجله یا ماهنامه همشهری داستان خوانده بودم در مورد خاطرات کودکیش بود
او گفته بود اکثر مردم حتی نمیدانند هوای خوب چه فرقی با هوای بد دارد .اکثر مردم تقریبا چیزی را آنطور که بشود اسمش را دانستن گذاشت نمیدانند .دروغ میگویم اینها حرفهای خودم است
.یکی از کتابهای معروف او صید قزل آلا در آمریکا است او لاغر و بلند قد با موهایی بلند و یک کلاه کابویی و عینک به چشم بود به نظر می آمد خیلی آدم خفنی باشد دقیقا نمیدانم چه چیزی نوشته بود ولی شنیدم مدتهای زیادی فقیر و خانه به دوش بود با همسرش توی چادر میخوابید و چیز مینوشت و یکهو یکی از کتابهایش معروف میشود و پول خوبی به زندگیش می آورد و از آن حالت خانه به دوشی در می آید فکر کنم همان صید قزل آلا در آمریکا بوده یک نوع ادبیات مدرن و رها از قید و بندهای ادبیات کلاسیک مثل خودش که زندگی را جور متفاوتی میدید. البته در آن سبک همینگوی خیلی بالاتر بوده مردی که یک عمر ماجراجویانه زندگی کرد و ادبیات را به دو دوره قبل و بعد از خودش تقسیم کرد و او هم با خودکشی به زندگی پایان داد .براتیگان برای من همیشه یادآور هوای تازه کوهستانهاست در آن سالهای طلاییه صنعت و سینما.البته آمریکا همیشه خدا طلایی هست حتی آن دوره سیاه دهه سی که میگویند مردم از گونی برنج برای بچه هایشان لباس میدوختند و رئیس کارخانه گونی سازی دستور داده بود گونی هارا گل گلی و رنگی کنند که لباسهای بچه ها خوشگل شود.من دارم به آن سالها فکر میکنم؟ شاید میگویند آن دوره آل کاپون خیلی موفق بود و از تجارت الکل پول خیلی زیادی به هم زده بود یک فیلم سیاه سفبد بود که اورا مسلسل به دست نشان میداد بعدش او را هم گروهی از پلیسهای نترس دستگیر کردند و به هلفدانیه معروفی به اسم آلکاتراز فرستادند و گویا همانجا هم سقط شده بعدش آن دوره سیاه رکود اقتصادی تمام شده و روزهای خوش و پرباری از راه رسیده و آنها در کشورشان بهترین ماشینهارا ساخته اند و به کل دنیا فروخته اند ماشینهای آنها خیلی گنده و پت و پهن و لاتی بوده با اتاقهای مجلل مبله و صندوقهای جادار و مصرف بسیار بالای بنزین که انگار اصلا برایشان مهم نبوده.حتما براتیگان هم آن سالها را به خاطر داشته او در آن سالهای دهه چهل و پنجاه کودک و نوجوان بوده و داشت از بین آشغالها شیشه نوشابه جمع میکرد که بفروشد .محمد علی کلی که اسم قبلی اش کاسیموس کلی یا چیزی شبیه آن بود در دوره دوربینهای سیاه سفید پدیده شده میگویند یک روز در یک مبارزه به حد مرگ میرسد از خستگی و نزدیک شکست بوده و یک ایرانی بهش میگوید بگو یا علی او میگوید و قدرت میگیرد و خریفش را شکست میدهد و بعد از آن مسلمان میشود و اسم محمد علی را برای خودش انتخاب میکند و به بزرگترین ورزشکار تمام تاریخ تبدیل میشود او برخلاف تصور من هرگز با مایک تایسون مبارزه نکرده بود یعنی شرایط سنی آنها له هم نمیخورد میگویند در آن مبارزه معروف که او از بوکسور دیگری که حالا اسمش یادم نیست شکست خورد یک قهوه خانه در تهران کاغذ نوشته بود که اگر او ویروز شود به همه مشتریها چای و آبگوشت رایگان خواهد داد و او متاسفانه باخته و حتما آن مرد قهوه خانه دار خیلی ناراحت شده همان سالها یا چند سال بعد هم در جام ملتهای آسیا ایران و اسرائیل به فینال میرسند و با گل پرویز قلیچ خانی که از او بعنوان سردار بزرگ فوتبال ایران یاد میشود اسرائیل را میبرد و قهرمان میشود پدرم آن بازی را کاملا به یاد داشت میگفت مجتهدها گفته بودند اسرائیل دشمن دین ماست و برای پیروزی تیم ملی دعا کرده بودند و آن برد خیلی برای مردم مهم بود و باعث شادین ملی شده بوده البته برایم قابل تصور است که آن زمان فونبال چقدر محقر و ناچیز بوده و آن بازی هم چندان چنگی به دل نمیزده و حتی جشنهایشان هم چندان شکوهی نداشته .آن زمان شوهر عمه بسیار پولدار من در گاراژ تراشکاریش مشقول پول پارو کردن بوده او یک کرد پر خون و بسیار با هوش و سرسخت بود من در عمرم آدمی به آن سرزندگی ندیده بودم قیافه اش خیلی نوستالژیک و شبیه میلیاردرهای قبل از انقلاب بود دائم در حال خنده و شوخی های زننده بود و اصلا ملاحظه زن و بچه را هم نمیکرد ولی خصلت پولداری همین است که آدم پولدار حق دارد هرکاری بکند و هر حرفی بزند و همه کارش خوب به نظر میرسد .خانه او برای ما شبیه کاخ های شاهان باستان بود آشپزخانه شان از کل خانه ما بزرگتر بود و از آن پله های گرد داشتند و وسط پذیرائیشان آب نما و پرژکتور داشتند .عمه ام نتوانسته بود برایش بچه ای بزاید و او عقدس خانوم را هم گرفته بود او برخلاف عمه من زنی بسیار با اخلاق و شریف و نجیب بود و سه دختر