Hamid·۳ ساعت پیشزنجیرهای شفابخشزنجیرهای خوششانس(یا: رویای مرفین)یک روز، نه صدها روز، بیکار بودم و در اقیانوس متعفن فکرهای پوچ، کثیف و کینهتوزانه غرق شده بودم؛ فکرهایی ک…
Hamid·۳ ساعت پیشآقای لتو چه چیزی برای گفتن داری؟خوب هر کسی حرفهایی برای گفتن دارد من هم چهل سال زندگی کرده ام و چیزهایی میدانمبعنوان یک نویسنده؟نه من فقط برای دل…
Hamid·۴ ساعت پیشآموزشهمیشه فکر میکردم اگر یک روز در این مملکت یا هرمملکتی تصمیم گیرنده و کاره ای بودم اول از همه چیز سراغ آموزش و پرورش میرفتم ( البته مواقعی که…
Hamid·۱۴ ساعت پیشاسب گوشت تلخمن از بچگی مثل اکثر پسر بچه ها عاشق اسب بودم با دو برادر دیگرم در مورد اسبها حرف میزدیم و خودمان را سوار بر آنها در حال تاخت تصور میکردیم و…
Hamid·۱ روز پیشخاطرات کتابیخاطرات کتابیمن آدم چندان کتابخوانی نبودم پدرم با وجود سواد کم و کتابهایی از عزیز نسین میخواند و عمه مجرد و گوشت تلخم سه یخچال و چند چمدان پ…
Hamid·۱ روز پیشکفایتزندگی چه چیزهایی به آدم میدهدیکی از آن چیزهایی که به من داده دانستن این است که اکثر مردم امروز حوصله خواندن مطالب طولانی و مفصل را ندارند…
Hamid·۱ روز پیشجوکهای کهکشانیدر این صفحه جدید من میخواهم برای میلیونها خواننده مشتاقم مطالب طنز و بینهایت خنده دار بنویسمو آن مطالب طنز در واقع ضرب المثلهای من در آوردی…
Hamid·۳ روز پیشکارخانه بیکاریمن آماده حضور در شرکت بزرگ بیکاری مخصوص آدمهای بی هنر وکم سواد میشدم انجمنی بود که فقط آدمهای بی هنر و در میان بی هنرها خوش شانسترین و خاصت…
Hamid·۴ روز پیشسیم خاردارهای لعنتیحالا میخواهم در مورد چیزهای مختلف و متفاوت و گوناگون بنویسم من آن تمرکز و تخصص لازم برای نوشتن داستانهای کلاسیک و قالبهای استاندارد و شناخت…
Hamid·۴ روز پیشدختر گلدانهاآقای مسروری مردی سی و سه ساله و تنها بود که از دو ماه قبل به نیوزلند مهاجرت کرده بود و در کشور غریب بی آنکه هیچ دوست و همدمی داشته باشد در…