من تقریبا همیشه مضطرب و نگران هستم، روزها سر درد دارم و شب ها ضربان قلبم بی نظم میشود ،رگ های اطراف سرم ورم میکند و چشمانم تاریک میشود و اطراف لبانم گرم و خشک میشود حس سوزن فرو کردن در اطراف لبانم دارم دهانم خشک میشود، بدنم داغ میشود این وضعیت هر شب شبیه ترس در وجود من حمله میکند فکر میکنم سیم برقی به بدنم وصل است ،این حال و روز من مسکین است این درد و ترس را در سکوت قلب و ذهنم حبس میکنم چون میدانم کسی درک حقیقی این حس ترس و اضطراب من را نخواهد فهمید. با این حال بعد از دو یا سه ساعت در اخرین لحظات این خستگی به خدا فکر میکنم .آخرای شب موفق میشوم که فکرم را کنترل کنم و خودم در آغوش خدا حس کنم و این فکر مرا آرام میکند و خیالم راحت میشود و آن ترس و اضطراب رهایم میکند . مثل دیوانه ها با خودم لبخند ملیحی میزنم و به خواب عمیقی میرم . در مسیر هر روزی که زندگی میکنیم تا آخرای شب وجودم با اتفاق هایی که غالبا فراسوی بد می انجامد روبرو میشود .انرژی منفی در ذهن و وجودم چیره میشود به مثبت های وجودم .
این زندگی من است و غیر قابل کنترل شده برایم .?