Yomi is dead
Yomi is dead
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

بک رومز /backrooms :)؟

روز حوصله سربری بود و قطعا یک حمام حالش را بهتر می کرد پس به سمت حمام رفت ...

*چند دقیقه بعد *

از حمام بیرون امد و مشغول خشک کردن موهایش شد وقتی کارش به اتمام رسید یادش افتاد برق حمام را خاموش نکرده پس به سمت در حرکت کرد اما با یک سرگیجه ی ناگهانی به روی زمین افتاد و سپس بیهوش شد .

چشمانش را باز کرد و خودش را در راهروی زرد رنگی دید .

کمی به اطراف نگاه کرد ... موکت زرد و کاغذ دیواری های زرد .

راهرو انگار تمامی نداشت به ارامی قدم بر می داشت و به صدای چک چک اب که از سقف به روی زمین می افتاد گوش می داد.

همینطور که به راه رفتن ادامه می داد صدای در زدن یک فرد را از داخل دیوار شنید. به سمت صدا راه افتاد اما هیچی پیدا نکرد .

می ترسید خیلی خیلی می ترسید .

روی بعضی از دیوار ها نوشته های عجیبی بود . مثل :کمکم کن . فرار کن . بهم زنگ بزن. در را باز کن.

اصلا نمی دانست باید دنبال چه چیزی بگردد.

حدود چند ساعت تمام راه رفت ...

توهم یک موجود عجیب را میزد که یهو از گوشه ی چشمش یک دریچه ی هوا که باز بود را پیدا کرد که زیرش یک نردبان بود .

خوشحال به سمت نردبان رفت و وارد دریچه ی باز شد اما با کمی جلو رفتن دوباره به یک اتاق زرد رسید اما این بار هیچ راهرو ای نبود بلکه یک عالمه اتاق زرد تو در تو که به هم وصل بودند رسیده بود .

با ترس و ناراحتی کمی جلو رفت اما تا سرش را برگرداند یک چیزی شبیه به چوب خط با سر آژیر مانندی در پشت خود دید .

موجود با صدای بلندی به سمتش دوید و به دنبالش افتاد.

فرار می کرد فرار می کرد ...

به یک راه پله رسید و سریع ازش به پایین رفت .

خیلی تاریک بود اما با این وجود به یک راهرو تاریک که به دیواره هاش کلی لوله ی قرمز و زنگ زده بود رسید اما از ترس باز هم دوید...

کمی بعد صدای یک موجود دیگر را شنید که از پشت بهش نزدیک می شد.

همان طور که می دوید در سمت راستش یک در را دید و سریع واردش شد و از نردبان جلوی در بالا رفت .

حالا به یک اتاق قرمز که به راهرویی همرنگ اتاق وصل بود رسید.

انجا فوق العاده روشن بود و تم تولد را داشت.

ایستاد و کمی استراحت کرد و دوباره شروع به راه رفتن کرد.

به یک دوراهی رسید که سمت راست یک اتاق قرمز با یک میز تولد و یک شخص با لباس زرد و بادکنک قرمز در دست با قدی بلند و کیسه ای روی سر و سمت چپ باز هم یک راهروی قرمز بود.

سمت چپ را انتخاب کرد و با استرس به جلو رفت ولی ته اون راهرو یک اتاق بزرگ قرمز اما تاریک با کلی میز تولد نقره ای و یک عالمه از ان موجودات بادکنک به دست را دید .

از ترس به زیر یکی از از میز ها رفت و حالا می توانست شکل روی کیسه را ببیند.

یک لبخند و دو چشم بسته مشکی رنگ...

با ترس به سمت ردیف میز بعدی رفت و ان موجودات سعی می کردند او را بگیرند اما نتوانستند .

سریع از زیر میز بیرون رفت و وارد یک راهروی دیگر شد و شروع به دویدن کرد اما صدای امدن ان موجودات را هم می شنید ...

به قدری در ان راهروی تو در تو دوید تا به یک اتاق رسید که در وسط ان اتاق یک پنجره ی کوچک رنگا رنگ بود به ان پنجره دست زد و دوباره به عالم تاریکی رفت.

وقتی بیدار شد داخل یک جایی شبیه به پارکینگ بود اما تا برق خاموش شد توسط یکی از ان موجودات سایه ای گرفته شد موجود از گلویش تا شکمش را پاره کرد و سر او را داخل دهانش برد و ...

تق

سرش کنده شد و جمجمه ی سرش شکست ...

موجود سر را قورت داد و وقتی برق روشن شد فقط خون باقی مانده بود و بقیه ی چیز ها ناپدید شد ... جوری که انگار هیچ وقت هیچ کدام از اتفاق ها نیفتاده

اما هنوز صدای جیغ در ان محیط اکو می شد

...

روحش برای همیشه انجا ماند

و زجر کشید

تا ابد

مثل بقیه ی آنها:) !

اتاق زردترسبک رومزno clickاتاق قرمز
دوستان ممنون که بودید ولی من دیگه تو ویرگول قرار نیست چیزی بذارم و اکانتم قراره برای همیشه خاک بخوره روز خوش!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید