سللااااااااااااام!
خوبید؟
آقا اینجانب یارا تا حالا نیمرو ام درست نکرده بودم. بلد نبودم پیاز پوست بکنم یا گاز رو روشن خاموش کنم! دیگه دیشب با کمک مادر گرامی یه ماکارونی پختم و شد اولین غذام.
امروز نیز هم کلاسام تموم شد.
شکم: قاااااار تو رو خدااااااااا صبحونه قووووور????
من: باش بابا.
با خودمگفتم دیشب ماکارونی پختم (نیازه بگم خیلیشو مامانم انجام داد؟?) دیگه یه نیمرو که کاری نداره. ماماااان الان اینو بزارم اینجا گازو روشن کنم روغن بریزم و تخم مرغ بشکونم؟ بله رو از مامان گرفتم و بسیااااار با قدرت رفتم که درست کنم??
با هزار بدبختی درست کردم.
اومدم نشستم سر میز غرق فلفلش کردم و میل نمودم و رفتم سر کار و زندگیم.
نیم ساعت گذشته بود که مادر گرامی، بوی گاز حس کرد و خواهر گرامی ام سردرد گرفت اما بنده هیچی حس نکرده بودم (بویاییم شدیدا ضعیف بید) و آنگاه بود که...بله. مادر گرامی رفت دید گازو باز گذاشتم? و آنگاه تر بود که با خشم خواهر مواجه شدم. و آنگاه تر تر بود که بهم گفتن تو رو خدااا تو هیچ کاری نکن دست به گاز نزن بشین نقاشیتو کن.
و این بود گندی که زدم بماند به یادگار...
پ ن: کمبود موضوع موج میزنه