یارا?·۱۳ روز پیشچرا به کابل فحش میدی؟دیروز که با کوله بار سنگین و درد شدید کمر، داشتم از کتابخانه برمیگشتم، داخل پارک کنار کتابخانه صحنه ای دیدم که فارغ از تمام موضوعات اجتماعی…
یارا?·۴ ماه پیشخیالِ بافتنیاز همان نقش و نگار هایی که برای نبریدن "نفس" کشیده ام🎨ناگهان خود را میان شال گردن بافته شده از خیال هایم پیدا میکنم. خیال های بافتنی! یا ش…
یارا?·۵ ماه پیشیک نوشته دلی از تجربه بسیار دلی ۳با مدتی تاخیر این متن رو مینویسم. امان از امروز و فردا کردن! دوباره چند روزی به عنوان یک خادم، یک مربی کودک اما اینبار دلی، برای سومین سال…
یارا?·۶ ماه پیشنه و چهل و پنج دقیقه ی صبحچهارشنبه۰۳/۴/۱۵۹:۴۵ دقیقه صبحچون هنوز یه ربعی وقت داشتم، رفتم و روی یه سکو توی پارک جلوتر از مهد کودک نشستم. فکرم درگیر بود و نمیخواستم با…
یارا?·۶ ماه پیشچموشِ لعنتیِ حیاتی!خواب درست و درمونی ندارم. بسیار تکه تکه است، تند تند بیدار میشوم. خواب هم زیاد میبینم.خواب هایی که اکثرا حداقل یک سر از دو سرِ نخش به زندگی…
یارا?·۷ ماه پیشجانم برایتان بگویدقلمم را برمیدارم. باز دل شروع کرده... چیزی نیست، گاه گاهی دل هوایی میشود. هوای نوشتن میکند دل چه میداند که خوب نمینویسددل میخواهد بجوشد قل…
یارا?·۸ ماه پیشافسار گسیختههیچوقت دوست نداشتم این صفحه هر چند مجازی اما پر از خاطره من، بمونه یک گوشه و خاک بخوره، برای همینه که هر چند ماه یکبار، میون سر گرمیای زندگ…
یارا?·۱ سال پیشاین قسمت:بچه پرروراستش را که بخواهید، در این مدت فهمیده ام که بسیاااار بچه پررو تر از آنی هستم که فکرش را میکردم.مدت هاست که سگ دو زدن را (لفظ زیبایی نیست ا…
یارا?·۱ سال پیشکلاغ سفید...🤍چند ماهه که اینجا، در این صفحه دوست داشتنی خودم، چیزی ننوشتم. نه از سر نخواستن، بلکه هر شب میخواهم که بنویسم اما یا از خستگی به خواب میروم…
یارا?·۱ سال پیشخواب های بی سر و ته احمقانهکوچک تر که بودم، آن هم نه بسیار کوچک تر! فقط کمی کوچک تر بودم، فکر میکردم تعطیلی آخر هفته ها بخاطر استراحت کردن دانش آموزان است. آخر میدانی…