یارا?
یارا?
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

رفته ی تاثیر گذاشته!

ما یه همسایه ای داشتیم، با هم رفت و آمد داشتیم، یه خانم سی و چند، یا چهل ساله، که من خاله صدیقه صداش میکردم.

یادم نیست چند وقت، ولی چند وقتی هست که فوت کرده. چون تومور مغزی داشت و با عمل کردن هم خوب نشد. اما اومدم از زنده بودنش بگم. از زندگی کردنش.

یادمه اولین بار، کلاس پنجم شیشم بودم، که رفتم خونشون، همین که وارد شدم قبل از اینکه اصلا چیز زیادی دربارش بدونم، انرژی مثبت زیادی رو یه جا حس کردم! مگه میشه؟ فکر کنم بشه. چون من حسش کردم!

اصلا آدم تعارفی نبود، همون روز اول منو فرستاد نوشابه بگیرم?

ناگفته نماند که خیلی خونگرم بود و لحجه ی عربی شیرینی داشت و موهای بلند پر کلاغیش هم بیشتر تو دل بروش میکردن.


خیلی روزا میرفتیم خونش و دور هم چند تا فیلم میدیدیم، خوش میگذروندیم، گاهی اون میومد، گاهی ام که حالش بد میشد یکیمون میرفتیم پیشش تا وقتی پسرش بیاد.

یه بساط داشت که همیشه کف خونه جلو تلوزیون پهن بود، تشکیل شده از بالش و انواع خوراکی و یدونه جدول‌. اخه دکترش بهش گفته بود باید جدول حل کنه. نگاهش میکردی میفهمیدی داره کل لحظه هاش رو به معنای واقعی زندگی میکنه. و آدم در کنارش به معنای واقعی، زندگی میکرد!

خونه ش یه عالمه گلدون داشت، هنرمند بود...بافتنی میبافت و حالا ام یه یادگاری، پاپوش زمستونی از هنر دست خودش رو هدیه دارم، روزایی که پسرش خونه بود صدای آهنگ و بزن برقصشون تو ساختمون میومد?، یه وقتایی بی مناسبت آش میپختیم همگی دور هم جمع میشدیم، دو سال شب یلدا رو کنار هم جشن گرفتیم که بهترین یلدا های عمرم بود. از دف زدن بگیر تا روده بر شدن از حرفاش! همه چی. کلا آدم پایه و انرژی مثبتی بود. و به مشکلاتش میخندید. مشکلاتی که خیلی بیشتر از بقیه بود...

یادمه یبار کلاس ششم، دقیقا روزی که تو مدرسه جشن داشتیم و منم یادم نیس دقیقا چی کار میکردم ولی یه کاری تو اون جشم داشتم و داشتم از خستگی و گشنگی تلف میشدم، و مامانمم خونه نبود و کلید نداشتم، رفتم خونه ایشون، و اونقدر بهم خوش گذشت دیگه دوس نداشتم برم خونه?

این همه گفتم و گفتم که چی؟ خواستم بگم که،

اون برام نماد شادی و زندگی کردن به معنای واقعی بود،

اونم توی هر شرایطی،

و خب...

چقدر عالی میشه اگر ما ام،

هر کدوم یه خاله صدیقه باشیم واسه خودمون و اطرافیان،

چقدر خوب میشه خونه های همه مون پر از انرژی مثبتی بشه که بدون حرف هم میشه حسش کرد.

اون الان رفته،

اما تاثیر خودش رو گذاشته

و خاطرات خوبیو واسه همه ساخته،

بعد رفته‌.

بیاید، هرچقدر از عمرمون که مونده، تاثیر خودمون رو بزاریم و خاطرات خوب واسه همه رقم بزنیم :)


زندگیشادیقر قربیا وسط
گر نگهدار من آن است که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید